صمد صبوری

22.02.08

 

چرا زبانی را می آموزیم؟

فراختر شدن جبهه ی فارسی ستیزی در افغانستان

 

آنانی که رسانه های دوران محمد داوود و نیز به قدرت رسیدن ترکی و امین را به یاد دارند، زودتر متوجه منظور آقای خرم می شوند. چنین نیست که آقای خرم، حبیب الله رفیع و دیگر دوستانش برنامه یی برای زبان پشتو و فارسی در افغانستان نداشته باشند. آنها برنامه دارند. این برنامه دهه ها پیش توسط محمد گل خان مهمند و محمد داوود در زمان نخست وزیری اش ریخته شده و از همان دوران تا کنون گام به گام اجرا شده است.

من سایت های انترنتی و نشریه های چاپی، صوتی و تصویری را از روز نخست ماجرای بصیر بابی و عبدالکریم خرم دنبال کرده ام. در یک جمعبندی کلی نوشته های آنانی را که در اعتراض به استفاده از واژه های فارسی قلم زده اند، می توان به چند دسته ی زیر بخشبندی کرد:

الف. در برخی از نوشته ها، این برخورد ساده لوحانه را می بینیم که پذیرفتن مثلاً 100 واژه ی پشتو برای زبان فارسی مشکلساز نیست و فارسی به این ترتیب از میان نمی رود.

ب. گروهی استدلال می کنند که ممکن دیروز فارسی و دری یک زبان بوده، اما امروز دیگر چنین نیست. امروز این دو زبان مستقل است.

ج. عده یی در کوبیدن آنانی که از گپ زدنِ درست به فارسی دفاع می کنند تا آنجا پیش رفته اند که آنان را به خیانت ملی، جاسوسی برای بیگانگان، مزدوریِ دشمنان افغانستان متهم کرده اند.

د. برخی دیگر، استفاده از واژه های انگلیسی را به عنوان «ملی ترمینالوژی» توصیه می کنند گو این که واژه های انگلیسی برای فارسی زبانان و پشتو زبانان نزدیک تر از فارسی ایران است.

ه. گروهی دیگر معترض به استفاده از دو زبان در لوحه های اداره های دولتی و یا مؤسسات خصوصی در کشورهای دیگر شدند و این تصمیم یا توافق کمیسیون امور دینی و فرهنگی جرگه ولسی را بدعت خواندند و در همان مقاله می خوانیم که یک روز باید این تصمیم گرفته شود که کدام زبان در افغانستان رسمی تر و دولتی تر است.

و. تعدادی با نکوهش تعصب قومی، زبانی و مذهبی و با تأکید به مدارا و مسامحه ی پشتو زبان ها، از فارسی زبان ها می خواهند تا:

  1. زبان شان را دری و جدا از فارسی بدانند؛

  2. در برابر چند واژه ی پشتو که از 5 دهه به این سو پذیرفته شده، تعصب به خرج ندهند.

 

با تأسف سخن بر سر صد یا هزار واژه نیست تا بتوان با مسامحه از کنار مسأله رد شد. هر روز پدیده های نام طلبِ نوی به دنیا می آیند و نیاز به واژه سازی یک نیاز روزمره است. در آغاز فقط چند واژه نظامی بود که فارسی در افغانستان تحمل کرد و پس از آن واژه های دیگر اداری و... آمد. تنها در دوره ی حاکمیت آقای کرزی پای این به اصطلاح «اصطلاحات ملی» به ساحه ی پزشکی نیز کشیده شد و امروز رنزورپوه و رنزور مل واژه های روزمره در وزارت صحت کشور است، همان گونه که قضاوتپوه و سارنپوه و غیره در عرصه ی قضاوت و دادستانی. بدتر از این، این واژه ها به خاطر حفظ «وحدت ملی»، الفبای پشتو را هم با خود به زبان فارسی آورده اند. و این دیگر دگرگون کردن استخوانبندی زبان فارسی است نه وارد کردن چند واژه و به همین دلیل پذیرفتن آنان به معنای بریدن با گذشته ی زبان فارسی است.

 این استدلال که فارسی ایران و دری افغانستان دو زبان جدا است، قابل درنگ است. راستی پوهنتون و پوهنزی و سارنوال و پوهاند و زیژنتون برای همزبانان ما در فرارود و همزبانان باختری ما آشنا نیست. آنها حق دارند این واژه ها را ندانند و اگر روند جاری «حفظ وحدت ملی» ادامه یابد، به زودی همدیگر فهمی سنتی میان پارسی گویان فرارود، افغانستان و ایران از میان می رود. آنانی که هنگام تصویب قانون اساسی سال 1343 تأکید داشتند تا علی الرغم «فارسی وان بودن گویندگان این زبان» نام «دری» در قانون اساسی تسجیل شود، وضعیت امروزی را پیشبین را بودند. بنابر این است که می بایست روند تحمیل واژه های پشتو به نام «اصطلاحات ملی» توقف یابد. در غیر آن ما به زودی زبانی خواهیم داشت که نامش دری است ولی کوچکترین پیوندی با گذشته ی خود نخواهد داشت.

گفتنی است که محمد داوود در دوره ی نخست وزیری اش ابتدا زبان شناسی فرانسه یی و بعد دو زبانشناس شوروی (یکی از آنها یهودی و از آسیای مرکزی بود) را برای ریختن برنامه یی در جهت نابودی زبان فارسی به کابل دعوت کرد. زبانشناس فرانسه یی به این درخواست محمد داوود پاسخ منفی داد و چنین گامی را جنایتی علیه سرمایه ی بشری خواند. اما زبانشناسان شوروی پاسخ آماده یی برای این درخواست داشتند و آن، همین کاشتن ماین هایی به نام اصطلاحات ملی در زبان فارسی بود. پس از آن بود که در مطبوعات افغانستان با چنین جمله هایی در مطبوعات کشور برمی خوردیم: رییس دباختر اطلاعاتی آژانس ظهر دیروز با رییس د افغانستان د صادراتو پراختیایی بانک ملاقات کرد.

زبانشناسان شوروی تجربه ی از بین بردن زبان های اقوام را در کشورخودشان داشتند. آنها می دانستند که این تجربه در ازبکستان، تاجیکستان و جمهوری های دیگر آسیای مرکزی نتیجه ی خوبی داسته است. زبانهای ترک های مسحیتین، قره قلپاقی، ادمورتی و... به همین شیوه در شوروی عملاً از بین رفته بودند و زبان فارسی در تاجیکستان و ازبکی در ازبکستان با ورود بی رویه ی واژه های روسی در خطر انقراض قرار داشتند. یک دست سازی، همزبان سازی اجباری تمام مردمان شوروی برنامه ی منظمی بود که از طرف دولت مرکزی آن کشور حمایت می گردید. کار به جایی رسیده بود که مثلاً اکراینی ها و یا ازبک ها از سخن گفتن به زبان مادریشان می شرمیدند. همین تجربه توسط محمد داوود و همفکرانش در افغانستان به خدمت گرفته شد. تاجیک ها در تاجیکستان و ازبک ها در ازبکستان، همچنان که سایر اقوام رابطه ی شان را با گذشته ی شان به تناسب های بیش و کم از دست داده بودند.

حالا سخن بر سر این است که ما چه چیزی را باید حفظ کنیم؟ یگانگی زبان فارسی افغانستان، ایران و تاجیکستان را که ریشه ی بیش از هزار سال دارد و یا به احترامِ تعبیرِ نادرست از وحدتِ ملی از سویِ برخی از دولتمدارانِ پشتون با زبانِ خود بازی کنیم و اجازه دهیم این زبان از بین برود و با ریشه های خود بیگانه شود.

زبان پدیده یی ایستا نیست. ظرفیتی که در هر زبان وجود دارد یکی هم به همین دلیل پاسخگو بودن به نیازهای فزاینده ی آن زبان است. حال اگر، هر واژه ی جدیدی به دلیل این که در خارج از مرزهای سیاسی ما ایجاد شده، در افغانستان ممنوع گردد، دیگر این زبان فقط به کار رفع نیازهای ابتدایی آدمهای چند سده ی پیش خواهد آمد و فارسی زبانان افغانستان محکوم به فراگیری دانش عصر به زبان های دیگر خواهد بود.

دشوار است از ارزش های ملی در کشوری دفاع کرد که استفاده از زبان مادری دلیلی برای خیانت ملی و جاسوس بیگانه بودن تلقی گردد. دشوار است وقتی در افغانستان استادان مسلم ادبیات مانند استاد رهنورد زریاب، استاد واصف باختری و جوانان خوش فکری مانند سخیداد هاتف به جرم دفاع از زبان مادریشان به خیانت ملی متهم می شوند، به قوام یافتن دلبستگی ملی و همدیگر پذیری قومی امیدوار بود. من شک دارم امروز در افغانستان کسانی را داشته باشیم که بهتر از استاد واصف باختری و رهنورد زریاب بر زبان فارسی تسلط داشته باشند. بالاتر از این، این استادان در سطح اقلیم زبان فارسی صلاحیت فتوا را دارند. اگر اینها اشتباه می کنند و یا خاین ملی هستند پس چه کسی می تواند الگو برای نسل آینده باشد؟ عبدالکریم خرم و حبیب الله رفیع؟

ورود سیل آسای واژه های انگریزی و اردو به زبان های فارسی و پشتو در افغانستان هیچ حساسیتی را برای عبدالکریم خرم و حبیب الله رفیع  و همفکرانشان برنمی انگیزد. هیچ کس به یاد ندارد آقای رفیع یا آقای خرم از چکن کارن سوپ شدن زبان فارسی و پشتو واکنشی نشان داده باشد. برعکس اینها می خواهند کلتور به جای فرهنگ، توریزم، به جای جهانگردی، میدیا به جای رسانه، راپور به جای گزارش، دایرکتر به جای کارگردان، پرودیوسر به جای تهیه کننده، ادیتور را به جای پیوندگر در زبان فارسی جا بیندازند در حالی در پشتو ولسمشر می سازند که برداشتی است بسیار قبیله یی از مفهومی بسیار نو رییس جمهور. آنها حتی اسم های خاص را به پشتو ترجمه می کنند: سَرخی پله به جای پل چرخی، نوی خار به جای شهر نو و.... نام تمام شهرها و روستاهایی را که ملی ساخته اند، تبدیل کردن آن نامها از فارسی و ترکی به پشتو بوده است: شیندند به جای سبزوار، پشتون زرغون به جای پوشنگ، تورغندی به جای قره تپه و غیره. اینها دیگر واقعاً قابل تحمل نیست و هیچ برنامه ی وحدت ملی سازی نمی تواند توجیه کننده ی چنین تعصب آشکاری باشد.

مطایبه یی است در مورد نظام کمونیستی که در آن گویا همه برابرند. کسی در یکی از چنین درس ها پیرامون برابری تمام آدمها برمی خیزد و می گوید: اما فراموش نکنیم، عده یی بیشتر برابر اند.

امروز هم عده یی در افغانستان استدلال می کنند که به دلیل اکثریت بودن این یا آن قوم زبانشان هم باید دولتی تر باشد، رسمی تر باشد و حق تجاوز به حریم زبانهای دیگر را از راه تحمیل واژه های خود بر سایر زبانها داشته باشد. این دیگر واقعاً خنده آور است.

آنچه بیشتر تأسف برانگیز است، این ادعاست که برخی فارسی دانی پشتون ها را حمل بر مدارا و فراخ دلی آنان و بی تعصبی شان می کنند. زبان ها اما بنابر ضرورت آموخته می شوند. نه به خاطر بی تعصبی و یا تعصب. حاشیه ی مرزی هالند که ساکنان کهن سالش هنوز جفای فاشیست های آلمانی را به خاطر دارند تا پیش از باز شدن مرزها و رفت و آمد بدون ویزا میان شهروندان این دو کشور، با افتخار از گپ زدن به آلمانی ابا می ورزیدند. پس از باز شدن مرزها، وقتی آلمانی ها رفت و آمد را به مناطق مرزی هالند برای خرید ارزان آغاز کردند، دیگر آن تعصب از میان برداشته شد. امروز همه ی ساکنان مناطق مرزی هالند به آلمانی صحبت می کنند زیرا نیاز دارند به آلمان جنس بفروشند و پول به دست بیاورند.

هموطنان پشتون من راه آسانتری برای پیشرفت زبانشان دارند و این چیزی نیست جز تألیف بیشتر به زبان پشتو تا من فارسی زبان به خاطر نیازمندی ام به دانش پشتون ها ناگزیر به آموختن زبانشان شوم. آنها اکنون که حاکمیت را در دست دارند، جاده های بیشتر میان شهرها و روستاهای افغانستان بسازند تا رفت و آمد ازبک ها و هزاره و تاجک ها به خاطر خریداری تولیدات پشتون ها بیشتر شود و این ناگزیری آنها را وادار به آموختن زبان پشتو کند. من مطمئن هستم که آموختن زبان فقط به خاطر حفظ وحدت ملی که اسم معنا است و هرگز وجود خارجی در افغانستان نداشته است، زینت گرانی است که هیچ کس نه فرصت آموختنش را دارد و نه حوصله اش را. به زور نمی شود زبانی را بر دیگران تحمیل کرد هر زبانی که باشد. فقط با ایجاد ضرورت است که می توان دیگران را تشویق به آموختن زبان کرد. من پشتو می دانم و متأسف هستم که از این زبان برای مطالعه استفاده نمی کنم چون اکثر سایت ها یا کتاب هایی که به این زبان منتشر می شوند، از زبان پشتو برای تحقیر و اهانت من استفاده می کنند. پیوندهای بالا نمونه های اندک از بسیارند که اینجا آورده ام. آیا من نیاز دارم به فرزندانم زبانی را بیاموزانم که با آن فقط دشنام می خوانند و می شنوند؟ بهتر است آنها نیرویی را که برای کمزور ساختن فارسی در افغانستان به خرج می رسانند برای توانمند ساختن زبان خود به کار گیرند تا فرزندان من در پی دانش پشتون ها در عرصه های زیست شناسی، کیمیا، گیاهشناسی، پزشکی، جامعه شناسی، سیاست شناسی و... به دنبال آن زبان بروند.