کـاش می بـودم شـبی

در دل میــخــاخـه امشـب یــاد آمــد روی تـو

یـاد آن چشـمان مست و وان کمان ابروی تـو

ګــه بــودی درکـنـارم ، ګــه در آغــوش مـن

دانـه دانـه بوســه کردم نـرګـــس جـادوی تـو

ګـاهـی بـودم با خـود و ګـاهی بـپای خم مـی

تازه می ساخت خاطرم رفتارچـون آهوی تـو

سـال هـا بـارملامـت می کشـد ایـن خسته دل

کـس چـه دانــد مشحـرآن قـامـټ دلجـوی تـو

ماه مـن درحسرت وصل تـوعـمرم درګذشت

کـاش می بـودم شبـی، شانه سـان با موی تـو

آه من ، فــریـاد من ، تـا چــند بـاشــد بی اثـر

ګـرچه میـدانـم بتا ازبی مهری ووزخـوی تـو

الـتجــا دارد ( فـعـال ) آن شــبــی را ازخــدا

غـرق نـاز دربستـرت ، افتــاده درپهلـوی تـو

                تـاج محمــد ( فعــال )