رد پای خون ؟!

 

مولانای بلخ !        

ای پيام ده اهورايی

ای چراغ روشن نماد انسانيت

اين تو بودی

اين تو بودی که به جستجوی انسان

و درتلاش انسانيت

خم و پيچ کوچه های بلخ را

در روز روشن با چراغ ميگشتی

بيا و ببين

که در همان جلگه های سبز خدا

در همان منزلگه  مولا علی

هنوز هم که هنوز است

قرن ها بعد

ظلمت حکمران است

و سياهی ستم ميکند

بيا و ببين که بازهم

شيخ و شاه و شحنه

با تبانی و تعصب کور

انسان و انسانيت را معدوم ميکنند

و بنام همان عقايدی

که تو اش ميدانی

خون ميخورند

آنهم خون تازه پرنده های نو پّر را

***

ای رابعه بلخ !

ای عروس به حجله نرفته تاريخ

اين تو بودی

که محبت را ، عاطفه را و عشق را

در رواق ادب

و در واژه واژه شعرت

فرياد ميکردی

اين تو بودی که چهره کريه تبعيض را

با خون عشق رنگ زدی

تو بودی که تلاش داشتی

عشق به انسان را

از بند ستم نژاد و کيش

آزاد بسازی

ما ميدانيم

تاريخ گواه است

و خون رگهای تو در حمام بيداد

اين راز را بازگو ميکند

حالا بيا و ببين

که بعد قرن ها باز

همان تعصب و تبعيض

همان تفتش و تکفير

حمام خون برپا ميکند

و اين دجالان

نهايت بی خردی خود را

با خون جوانان دگرانديش

به ديوار ننگين زمان مينويسند

ديروز با تو اينکار را کردند

امروز با پرويز کامبخش ميکنند

و فردا ....

 

ناتور رحمانی

30.01.08