معشوق رحیم 

23.01.08

بازتشنه ً خون هستم

 

آه های مردم! بشنوید مرا. به خدا قسم.

باز تشنه ام، باز تشنه ً خون هستم.

حرف هایم را خوب بشنوید. دروغ نیست، خواب وخیال هم نیست. و نه من اهل خوب دیدن و دروغ گفتنم.

راست میگویم، به خدا راست میگویم.

 باز بوی خون به مشامم میرسد. دیریست خون نه نوشیده ام. نه ، اشتباه کردم، من هرروز خون مینوشم. من اصلاً وجود نا میمونم را مدیون خون خوردن و خون ریختن ام.

کجاست آن گلوی جوان که خون در رگ هایش تیرک میزند و مستی کنان مستی میکند و بالا و پائین میرود؟

کجاست آن خون گرم و جوانی که عطش و جنون مرا بنشاند.

من که تمام حیاتم را زالووار در خون و لجن لولیده ام و پوسیده ام و پُندیده ام ، باز اشتهای خون دیگری در سرم زده است.

باز دهنم را بازکرده ام و دندان هایم را صیقل نموده ام ، برا ی  فشردن گلویی و نوشیدن خونی.

یک بار به درونم نگاه بکنید تا ببینید، چی سر هایی را خورده ام و چی جان هایی را فدای زنده گی گندیده و طفیلی ام کرده ام.

آیا میشناسید مرا؟

بشناسید مرا!

اسمم شورای علما… است و رسمم بستن دهن ها و بریدن زبان ها.

 

میشناسید آن جوانک گستاخ را؟

پرویز کامبخش را میگویم، پرویز را میگویم که پا ازدایره ً ادب بیرون گذاشته است و هوای انسان زیستن به سرش زده است.

همان جوانک نادان و کم عقل را میگویم که نخواسته است  مانند ما بماند.

مگر نشنیده اید آن شاعری را که میگوید:

با اين دو سه نادان كه چنين ميدانند—-از جهل كه داناي جهان ايشانند

خر باش كه اين طايفه از فرط خري —–هر كو نه خر است كافرش ميدانند

بلی، ما کافرش خواندیم و گلویش را میفشریم.

شما نمیدانید چی لذتی دارد فشردن گلویی؟

ما که از این همه رقص مرده گان و مرگ زنده گان دیده ایم و کیف کرده ایم  اکنون دیگر از دیدن آن خسته شده میخواهیم. میخواهیم پر پر شدن گنجشککی را ببینیم که تازه پرواز کردن را آموخته است. که تازه خواسته است از این تاریکخانه ً تاریخ بیرون آمده نگاهی به روشنایی بیاندازد.

آه های مردم!

بنشانید این تشنه گی مرا و الی شهرتان را شهیدستان میسازم.

میشناسید مرا؟

منم خدای سیاهی و شب وشب پرستی.

 

      بیت بالا را به ابن سینا نسبت میدهند.