خونهای بی بها

 

         سمونیار زلمی جهت اخذ هدایت از قوماندانش ، مقابل میز ایستاده است . قوماندان به خریطه ایکه بالای میز   پهن شده و پلان عملیات و طریقه یی تعرض در آن رسم گردیده ، مینگرد . در پلان مذکور ، تعداد عساکر متعرض ، بلوک قوای توپجی اردوی ملی ، قوای ریزرف ، محل سوق و اداره ، ارتباطات مخابروی با قدمه های مادون ومافوق توسط سمونیار زلمی ترتیب و لحظه یی قبل به قوماندان تشریح شده بود ؛ مگر قوماندان با نگاه های دقیق و متردد در خریطه دیده به سوالاتیکه د رمغزش خطور میکرد ، جوابات قناعت کننده را میپالید . او در جستحوی کوچکترین نقصی که باعث ناکامی عملیات خواهد گردید ، بود ؛ تا قبل از دستور شروع عملیات ، آنرا تصحیح و  اصلاح کند . پنج دقیقه بعد قوماندان سرش را بلند کرده به او گفت :

_ پلانیت خوبس ؛ اما فکر میکنم سی نفر سرباز با هفت افسرازعهده عملیات بر آمده نمیتانن ... منطقه کوهیس .

          سمونیار زلمی که لحظه های انتظار را با تشویش و و دشواری گذشتانده بود ، به حالت تیارسی ایستاده و گفت :

_ قوماندان صاحب ...! یک تولی ریزرف ده قرارگاه و محل سوق و اداره داریم ... ده صورت ضرورت ما ره حمایه میتانن ... اضافه شدن سرباز ها ره لازم نمیدانم . انشاءالله همرای ســـــه حارن

ورزیده و سه ساتـنـمن دلیر ازعهده عملیات مؤفقانه میـبـرایـیم .

_ اطمینان داری ...!

_ بلی صایب ... ده صورتیکه راپور کشف دقیق و مؤثق باشه ... دست پـر باز میگردیم .

          قوماندان از چوکی خود بلند شد ، خریطه را قات کرده گفت :

_ یک سات بعد تر اجازه عملیاته از آمر صایب گرفته ، خبریت میکنم ... آماده گی ره از همی حالی   بگیر ... محرمیت عملیاته صد فیصد مدنظر بگیری .

_ به چشم ... ساعتی بعد به خدمت حاضر میشوم .

          او دست راست را به پیک کلاه بلند و شاه گرز کرده از دفتر خارج شد .

 

 

          شب ظلمانی و تاریکی بود . ابر و غبار نازک چون لحاف مرمرین در آسمان رخنه کرده و بر ظلمت شب بی مهتاب می افزود . ابهت و سیاهی کوه های شامخ و سر به فلک کشیده ، هراس انگیز به نظر میامد . سردی خفیف  و خوشایند تابستانی در ارتفاعات بلند محسوس بود . قدم های سربازان، سکوت وهم انگیز را بر هم میزد .  سربازان مجهز با سلاح ، مهمات ، بمب های دستی و سه میل راکت انداز آر پی جی معهء راکت های آن ، دل تاریک شب را دریده و از کمر کوه ، با احتیاط و بدون سروصدا به محل عملیات نزدیک و نزدیکتر میشدند . سربازان به  فاصله های معین به قسم سه بلوک با حارن و ساتـنـمن مربوطه در حرکت بودند .

         سمونیار زلمی با سه سرباز مسلح و یک سرباز مخابره چی در بین قطار روان و  بدستـش مخابرهء  تاکی واکی فعال قرار داشت ؛ که ارتباط متیـن و دوامدار با سه قوماندان بلوک هایش را تأمین میساخت . سرباز مخابره چی در پشت خود دستگاه مخابره را حمل مینمود ؛ که ارتباط با قدمهء مافوق را در محل سوق و اداره تأمین کرده بود . سه ضرب توپ هشتاد و دو ملی متری و تولی ریزرف در محل سوق و اداره جا بجا و به حالت احظارات درجه یک آمادهء انجام اوامر را داشتند . در

 

 

 

         رأس عملیات در محل سوق و اداره سمونوال عزت قومانده را بدست داشت . محل قومانده از منطقهء عملیات محاربوی چهار کیلو متر دور تر در سطح هموار بین دو تپه تأسیس گردیده بود . در بین   محل قومانده و محل عملیات دو کوه بلند و درهء صحب العبور قرار داشت ؛ که سربازان مجبور به گذشتن از آن بودند ؛چون محلی که عملیات صورت می گرفت ، در دامنهء کوه ، در یک قریه یی کم نفوس موقعیت داشت . سربازان در پنجصد متری محل عملیات رسیدند . آنها نظر به پلان باید برای رفع خستگی و روشن شدن هوا انتظار دو ساعته میکشیدند .

 

          تاریکی شب آهسته آهسته جای خود را به روشنایی رها میساخت . منـسوبـیـن بلوک های متعرض که به فاصله یکصد متر دور از همدیگر، درحدود دو ساعت با خاموشی و بدون حرکت پشت سنگ ها نشسته بــودند، با دمیدن اولین سپیدی در آسمان، آمادهء شنیدن قومانده شدند . سمونیار زلمی مخابره را به دهن نزدیک ساخته و آهسته صدا زد :

_ پلنگ یک ... پلنگ دو ... پلنگ سه ... شاهین ره میشنوین ...؟

_ بلی شاهین ... پلنگ یک آماده میباشه .

_ پلنگ دو میشنوه ... انتظار قومانده میباشم .

_ شاهین پلنگ سه ... پلنگ سه حاضرس .

          سمونیار زلمی مخابره را به دهن نزدیک ساخته و گفت :

_ با احتیاط حرکت کرده و تا نیم سات به محلات تعیین شده جا بجا میشوین . موقعیت شاهین یکصد متر عقب پلنگ دو میباشه ... ختم .

_ پلنگ یک هدایت ره اخذ کرد ... ختم .

_ پلنگ دو فهمید ... ختم .

_ پلنگ سه ده حالت حرکت میباشه ... هدایت اخذ شد ... ختم .

        او مخابره را به دست چپ گرفت . گوشی دستگاه را از دست سرباز مخابره چی گرفته و گفت :

_ کارتوس ... کارتوس ... شاهین .

_ شاهین کارتوس ... میشنوم .

_ پلنگ ها چهل دقیقه بعد تعرض میکنن ... اطمینان .

_ درست اس ... توپ ها به درخواست شما محل ره زیر پوشش میگیره ... ختم .

_ فهمیده شد ... کوشش میکنم به توپچی ضرورت نیفـتـه ... ختم .

          سربازان جهت اخذ موقعیت با احتیاط و چالاکی به راه افتادند ؛ تا به وقت معین محلات را اشغال و محاصره را خورد تر سازند . پانزده دقیقه بعد پلنگ دو به فاصله یکصد متری محل عملیات رسید و عقب آن به فاصله یکصد متر سمونیار زلمی با سربازانش اخذ موقعیت نمود . او با چشمانش در روشنایی کمرنگ ، سربازانش را چون اشباح تشخیص میداد ؛ که عنقریب از دو جناح راست و چپ قلعهء مقابلش را در محاصره میکشیدند . انتظارش زیاد طول نکشید . ده دقیقه بعد هر دو پلنگ از رسیدن شان اطمینان دادند . سمونیار به آمرش از جا بجا شدن سربازانش خبر داده و اجازهء شروع عملیات را گرفت . او هنوز به پلنگ ها قوماندهء شروع عملیات را نداده بود ؛ که صدای فیر راکت های آر پی جی و ده ها ماشیندار شنیده شد . او در روشنایی صبحگاهان تشخیص داد ؛ که پلنگ یک و سه در کمین دشمن افتاده اند . او دانست ؛ که پلان عملیات به دشمن افشأ و دشـــــمن از

 

     عملیات آگاهی قبلی حاصل نموده است ؛ بناءً قوماندهء شــــروع عملیـــــات و آتش متقابل را صادر کرد . پلنگ دو را دو قسمت نموده شخص قوماندان را با پنج سرباز به سمت ارتفاعات کوه فرستاد ؛ تا برق  آسا اخذ موقعیت نموده دشمن را زیر آتش بگیرد . او موقعیت آتش دشمن را تشخیص و کوردینات را به  کارتوس داد . لحظه یی بعد در قسمت بالا تر از قلعه ، جاییکه سنگ های غول پیکر قرار داشت انفجار توپ صورت گرفت . او وقتی متیقن شد توپ در نقطهء درست اثابت نموده است ، چندین بار آتش خواست . افراد مسلح دشمن تاب آتش پلنگ دو و توپچی را نیاورده ومجبور به فرار به داخل قلعه گردیدند . سمونیار زلمی کوردینات داخل قلعه را به کارتوس داد ؛ که با چند فیرآتش توپچی ، مورال دشمن ضعیف شده و جنگ سرد تر گردید . با آنکه افراد مسلح از قلعه سخت دفــــاع میـــکردند ؛ اما با تعــرض بــــرق آســــای پلنگ ها ، ساعت بعد مقاومت شکســـــتانده شده و پلنگ یک از داخل شدن به قلعه اطمینان داد . سمونیار زلمی یک ساتـنـمن و سه سرباز پلنگ دو را به خاطر امنیت در موقعیت اول گذاشت ؛ تا از عقب ضربه نخورد و خودش به سمت قلعه پیش رفت . پلنگ دو از ارتفاع بالایی کوه ضربات سنگین به کمین های دشمن وارد ساخت. تعداد از افراد مسلح دشمن از دروازه عقبی قلعه فرار نمودند ؛ که زیر آتش پلنـــــگ دو قــرار گرفته  و جــــا به جاهلاک گردیدند . سمونیار زلمی به قلعه داخل شد . در حالیکه با ماشیندار فیر میکرد ، آخرین مقاومت دشمن را شکستانده هفت مسلح دشمن را با قوماندان شان دستگیر کرد . قوماندان پلنگ سه دراولین فیر های غافلگیرانه با چهار سرباز شهید شده بودند . پلنگ یک دو سرباز و یک ساتـنـمن زخمی داشت و تعدادی از دشمن را اسیر گرفته بود .

          اولین شعاع آفتاب از پشت قله های کوه تابیدن گرفت . امنیت قلعه و اطرافش تأمین شد . یک بال هلیکوپتر به زمین هموار مقابل قلعه نشست . سمونیار زلمی و سربازانش با چشمان اشکبار و قـلب های زخمی ، شهدا و زخمی ها را به هلیکوپتر انتقال دادند . از قلعه صد ها میل سلاح های ثقیل و خفیف و هزاران فیر مهمات بدست آمد ؛ که همه ذریعهء هلیکوپتر ها انتقال یافت . ساعت دوازده بجه ظهر عملیات ختم و با آخرین پرواز هلیکوپتر ها ، سمونیار زلمی و چهار سربازش به محل سوق الجیش دایمی انتقال یافتـنـد

          سمونیار زلمی با اعضای فامیل و اطفالش در حالت صرف طعام شب میباشند . او طعام صرف میکند ؛ اما گوشهایش اخبار ساعت هشت شب تـلویزیون را میشنود . خانمش گاهی به او و گاهی به پردهء  تلویزیون مینگرد . پدرش مغرورانه به چهرهء مردانهء پسرش دیده و به خانم خود گفت :

_ مادر زلمی ...! بچیت نام خدا افتخار فامیل و ملت ماس ... ببین به چی شجاعت و دلیری دشمنای مردمه دستگیر وبه پنجه قانون سپرده .

          مادر زلمی در حالیکه لقمه اش را با دندان ها میجوید ، گفت :

_ بچه کیس دگه ... پدرش هم یک افسر دلیر بود ؛ که مدالهای زیاد گرفته .

          برادرش لبخند مغرورانه زده گفت :

_ بخیر یکسال باد که فارغ مکتب شدم . مثـل بابیم افسر پیاده اردوی ملی میشم .

          پسر هفت ساله زلمی گفت :

_ کاکا ... کاکا جان ...! مه پیلوت میشم ... دشمناره بمبارد میکنم .

          زلمی که از سخنان و غالمغال آنها دلتنگ شده بود گفت :

_ نان تانه بخورین ... کمی آرام شوین ... همرایم مصاحبه هم کدن شاید نشان بته ... چپ چپ ... اینه

خبر دستگیری اس .

 

 

          گوشها و چشمان همه متوجه پرده تـلویزیون گردید و نطاق گفت :

_ امروز صبح قطعه پولیس ملی بالای منزل یکی از قوماندانانیکه به پروسه جمع آوری سلاح نپیوسته بود ، عملیات محاربوی انجام داد ؛ که مقادیر زیاد سلاح های مختلف النوع با مهمات آن بدست آمد . در اثر زد و خورد و آتشباری یکساعته بین طرفین ، یک حارن و چهار سرباز شهید و یک ساتـنمن با دو سرباز زخمی   شدند . به تعداد هفده تن از دشمنان صلح ، کشته و متباقی مؤفق به فرار گردیدند . در ارتباط به قضیه کسی  دستگیر نشده است ... !

          سمونیار زلمی با شنیدن خبر فوق ، لقمهء دستش را به غوری انداخته از جایش برخاست و بدون اینکه چیزی تبصره کند به اتاقش رفته ، بالای تخت دراز افتاد و به فـــــکر دور و درازی فـــــرو رفت

 

محمد هاشم انور