هدیه به انیا که چشما نش مرا به زند ه گی دعوت میکنند.

دهقان زهما

 

تأ ملی چند بر مقوله ای نژاد باوری

بخش دوم

 نژادباوری فرهنگی

« ما گوری در هوا می کنيم

آن جا جای ادمی تنگ نيست »

پاول سلان

 

« آهنگ مرگ »

 I

 در ساليان جنگ دوم جهانی ، ناسيونال سوسياليزم ( نازی ها ) ميليون ها انسان يهودی ، « جت » و « معيوب » را در کوره های آدم سوزی تحت عنوان « نژاد پست » سوزانيدند تا باشد که در هوا دود شوند و نعش های شان جايی را بر روی کرهء زمين برای « نژاد برتر » تنگ نکنند. مبادی ايديولوژی فاشيزم ، ايدهء نژاد بود . با شکست فاشيزم در آلمان و ايتاليا ، ايدهء نژاد به مثابهء خرد دولتی در اروپا زير سؤال رفت. نقد بر ايدهء نژاد برای نخستين بار به صورت یک نهاد از سوی  اوژن يونسکو ، آغاز شد. يونسکو پژوهشگران علوم اجتماعی و طبيعی را مؤظف نمود تا در باب مسألهء نژاد به پژوهش بپردازند . اکثريت اين پژوهشگران به اين نتيجه رسيدند که کاربرد واژهء نژاد در ارتباط با بشر ، فاقد هر گونه پايهء علمی است . و امّا ، شکست فاشيزم در اروپا و نقد آن به مفهوم شکست ايديولوژی نژادباوری در غرب نبود. فرانتس فانون «  Frantz Fanon» نژادباوری را بخش اشتقاق ناپذير دولت های ملی و کلونياليستی در غرب می داند . او در دههء شصت ميلادی از نژاد باوری همچون يک « عنصر فرهنگی » سخن راند و معتقد بود از آن جايی  که اشکال استثمار در کشورهای پيرامونی و تحت استثمار تغيير کرده است ، لذا نژادباوری نيز تغيير چهره داده است .

 از نظر فانون نژادباوری کلاسيک مربوط به دورهء استثمار عضلات انسان بوده است ، و با انکشاف ابزار توليد و تخنيک  ، شرايط و چی گونه گی استثمار بغرنج شده اند. ( 1 )

در آغاز قرن بيست و يکم ، می توان ادعا کرد که نقاب جديد و اشکال نو نژادباوری توانسته اند کارکردِ بسيار مثبت در جهت به دست آوردن مشروعيت استثمار نيو کلونياليستی در کشورهای پيرامونی داشته باشند. در همان سال ها ، فانون مقولهء نژادباوری فرهنگی را رواج داد . فانون معتقد بود که نژادباوری فرهنگی اشکال زيست جمعی در کشورهای پيرامونی را هدف قرار می دهد. تحقيقات جديد در زمينهء نژادباوری فرهنگی در غرب ، از نژادباوری فرهنگی به نام هايی چون « نژادباوری تفاوت گرا» ( differentialistische Rassismus )   و يا « نژادباوری نوين » ( Neorassismus )  ، یاد می کند .

 نگارندهء اين سطور ، در گفتاری که در پی می آيد ، مقولهء نژادباوری فرهنگی را برگزيده است.

در دهه های پنجاه و شصت میلادی برخی از روشنفکران و سیاستگزاران در غرب با گفتمان های نژادباورانه پا به عرصهء وجود گذاشند که در واقع امر متکی بر مقولهء نژاد نبود. هستهء استدلال نژادباوری فرهنگی را همانا ویژه گی های گوناگون و ناهمخوانی فرهنگها تشکیل می دهد . در این گفتمان سخن از هویت فرهنگی خلق ها در میان است که به عنوان واحد های ثابت و همگون به آن ها نگریسته می شود. درهم آمیزی فرهنگ ها از دیدگاه نژادباوری فرهنگی یک پدیدهء بسیار خطرناک است- چون موجب فروپاشی و سقوط جماعت ( Gemeinschaft )  و فرهنگ می شود . از این رو ، نژادباوری فرهنگی برای پاسبانی از فرهنگ « خودی » بر مرزبندی های جغرافیایی به عنوان یک ضرورت طیعی پا می فشارد. نژادباوری فرهنگی  به تفاوت فرهنگ ها همچون تفاوت میان پدیده های طبیعی می نگرد. هیرارشی و ارزشگذاری در این طرح نژادباورانه درونی شده است  که من در این مقال به آن خواهم پرداخت

نژادباوری فرهنگی مانند نژادباوری بیولوژیک به مفهوم اعمال قدرت نیز می باشد.

 تقسیم گروه ها به واحدهای ثابت و غیرقابل تغییر فرهنگی  ، پیوند تنگاتنگ با طرد و انطباق افراد در جامعه دارد. گروهی که قدرت تعریف را در جامعه در دست دارد ، به « فرهنگ بیگانه » خصیصهء همگون و طبیعی می بخشد ؛ و از این طریق از دیدگاه ای حاکم و تفاوت ها در درون « فرهنگ بیگانه » چشم می پوشد. حال ببینیم که که مشخصهء اصلی نژادباوری فرهنگی چیست  و چی ویژه گی هایی نژادباوری فرهنگی را از نژادباوری کلاسیک – و یا بیولوژیک – متمایز می کند .

 

1: تعویض واژهء نژاد با مقولهء فرهنگ ؛

 2: تعویض مقولهء نابرابری با مقولهء تفاوت ها؛

 3: تمایل نژادباوری فرهنگی به « بیگانه گرایی » hitrophile است تا به ترس از بیگانه  hitrophobe . (2)

 

II

 

1. تعویض واژهء نژاد با مقولهء فرهنگ

 نژادباوری فرهنگی ، به فرهنگ به عنوان یک مقولهء کلیدی برای تفسیر واقعیت اجتماعی می نگرد.  در این راستا ، پدیدهء فرهنگ  مبدل به ابزاری برای تولید مقولاتی چون « از خود» و «ازبیگانه » می گردد. و امّا ، برای آن که ایدیولوژی نژادباوری بتواند واژهء نژاد را به وسیلهء صورت معقول فرهنگ تعویض کند ، این ایدیولوژی به طرحی خاصی از فرهنگ نیازمند است . این طرح خاص ، طرح طبیعت گرا ، ایستا و یکسان گرا از فرهنگ می باشد .

بالیبار به کنهء این موضوع پی برده است هنگامی که ادعا می کند که اگر  ما افراد و گروه های اجتماعی را تقدم برتجربه  (apriori  ) متعلق به یک مبدأ تاریخی (  Ursprungsgeschehte)  بدانیم و به هستی اجتماعی و نوع زیست آن ها همچون پدیده های ایستا بنگریم ، فرهنگ را مبدل به طبیعت کرده ایم ( 3 ) . به بیان دیگر فرهنگ مبدل به طبیعت می گردد اگر ما این پدیده را  به عنوان یک دستاورد روابط  تاریخی و اجتماعی مورد پژوهش قرار نداده ، بل به آن به صورت یک پدیدهء جامد و ایستا بنگریم .

از آن جایی که فرهنگ دستاورد روابط تاریخی و اجتماعی است ، پس پدیده یی است سیال و پویا ؛ از این رو همواره دستخوش تغییر ،  تحول و استحاله می باشد . و امّا ، نژادباوری فرهنگی از طریق نگرش طبیعت گرا و جامد به فرهنگ ، می کوشد بر پیشانی فرهنگ ها مهرهای ازلی زده و آن ها را دسته بندی کند . در  این گرایش  پُرواضح است که این مُهر از پیشانی فرهنگ ها  قابل زدودن نیست . برای روشن شدن بهتر این موضوع می خواهم در این جا مثالی بیاورم :

یک نمونهء طبیعت گرایی را در امر اجتماعی ، می توان در گفتمان وحشت از بیگانه جستجو کرد. در این گفتمان ترس از بیگانه به مثابهء یک دادهء بنیادین و طبیعی شناخته می شود . شارحان این گفتمان ادعا می کنند که به هنگامی که یک جمعیت فرهنگی در داخل مرزهای طبیعی خویش با یک بیگانه رو به رو شود ، فرد فرد این جمیعت را وحشت فرا می گیرد که مبادا هویت « خودی » شان فروپاشد. به گفتهء شارحان یاد شده ، نتیجهء این ترس و وحشت طبیعی ، خشونت و مقاومت اجتناب ناپذیر در برابر بیگانه می باشد .

در گفتمان یاد شده  ، به قول بالیبار ، « نه تعلق نژادی ، بل ، رويکرد نژادباورانه » به سطح یک دادهء طبیعی ، ارتقأ می یابد .

در پاره یی از گفتمان های «راست نو » سخن از بیولوژیکی شدن ويژه گی های فرهنگی در میان است . «  Culture is grown in to Soma  » به این مفهوم است که هنجارها و قواعد معیین یک جمیعت فرهنگی بر جسم آن ها قابل انتقال است . از دید این نظریه پردازان  و ایدیولوژی پردازان ، به طور مثال حس تنفر و تهوع از تُف و یا تُف کردن ،  جسماً نیز قابل لمس است ؛ و نسل به نسل انتقال می یابد .

برگردیم به مقولهء فرهنگ .

چی چیزی می تواند برای ما برداشت جامد و ایستا از فرهنگ را روشن کند ؟

پافشاری برای پاسبانی از هویت فرهنگی به ماخصیصهء ایستا و جامد مقولهء فرهنگ را از دیدگاه نژادباوری روشن می کند . چرا ؟ برای این که ما فقط از پدیده یی می توانیم پاسبانی کنیم که در حرکت نیست . به عبارت دیگر ، هر پدیده یی که دستاورد روند اجتماعی و تاریخی است ، با تغییرات تاریخی و اجتماعی تحول پذیر است .

و امّا ، از آن جایی که نژادباوری فرهنگی ، فرهنگ را به حد یک سنت ایستا ارتقأ می دهد و وابسته گان یک جمیعت فرهنگی را تقدم بر تجربه و مربوط به  یک مبدأ تاریخی می داند ، به یک سان گرایی در فرهنگ می پردازد . از دیدگاه این ایدیولوژی به هنگامی که وابسته گان یک فرهنگ در یک فرهنگ خاص پا گیرند ، سرنوشت شان برای همیشه تعیین شده است و هیچ گونه راه گریزی از این جمیعت  و قواعد و هنجارهای آن وجود ندارد . از دیدگاه این ایدیولوژی ، وابسته گان این جمیعت برای همیشه یک سان می اندیشند ، یک سان سخن می گویند ، یک سان به جهان می نگرند و رابطهء آشتی ناپذیری در آن ها در ارتباط با فرهنگ بیگانه پدید می آید .

 این گونه برداشت از فرهنگ ، به گفته یوست مویلر ( Jost Müller ) ، یک برداشت تمامت گرا ( holistisch ) ، و یک سان گرا است ( 4 ) .

 در این مفهوم ، فرهنگ  تمامی ابعاد مادی و معنوی انسان ها را در جامعه در بر می گیرد .  نژادباوری فرهنگی ، بدون هیچ گونه تمایز ، ارزش ها، هنجارها، رسوم، زبان، قواعد مکالمه، رویکردها، احساس، فلسفه، دین، طرز لباس پوشیدن، صنعت و اشکال گونه گون بازتولید مادی را در مقولهء فرهنگ می گنجاند. به این گونه ، تفاوت های جنسی و طبقاتی در درون یک فرهنگ خاص نفی می گردند ؛ و فرهنگ مبدل به آیینهء تمام نما برای آن چی که هست می شود ، و نه آن چی که باید باشد .

 در برابر این طرح ، نظریهء انتقادی طرح انتقادی از فرهنگ را ارایه کرده است که روزنه های جدید را به روی ما می تواند بگشاید.

 از دیدگاه نظریهء انتقادی کار کرد اصلی فرهنگ ، شناسایی تضادها است که در یک روند تاریخی و اجتماعی شکل می گیرند . از این رو ، کارکرد و وظیفهء انتقادی فرهنگ را باید در گشودن روزنه های جدید انتقادی جستجو کرد که از مرزهای حاکم و شرایط حاکم فراتر می رود ؛ و از این طریق قواعد حاکم را برهم می زند .

 2. تعویض مقولهء نابرابری با مقولهء تفاوت ها

 در قسمت اول مقالت ( شمارهء 29 آسمایی ) کوشیدیم تا نشان بدهیم که نابرابری نژادها و ملت ها ، قاعدهء حاکم در نژادباوری کلاسیک است . نژادباوری فرهنگی با یک دستبرد زیرکانه  روی سکه را می چرخاند ؛ و این بیان را که « ما برتر از دیگرانیم » مبدل به این بیان می کند که « ما کاملاً و از بیخ و بُن ، با دیگران تفاوت داریم » . در این جمله که « ما از دیگران از بیخ و بُن تفاوت داریم » ، چی چیزی نهفته است ؟

در نگاه اول ، با تأکید روی واژهء تفاوت ، هیچ گونه ارزشگذاری به چشم نمی خورد ؛ ولی ، با یک نگاه دقیق در می یابیم که واژهء « تفاوت » همانند صورت معقول فرهنگ ، در این ایدیولوژی به سطح یک مقولهء جوهری ارتقأ پیدا کرده است- آن هم به این مفهوم که واژهء « تفاوت » همچون یک مفهوم جوهری برای دیگرگونه بودن اعضای فرهنگ های گوناگون به کار رفته است  و نه تفاوت در روابط اجتماعی و یا حقوق انسان ها در ساختارهای اجتماعی .

جالب توجه است که « حق تفاوت ها» ، تنها و فقط و فقط در ارتباط  با گروه های اجتماعی و ملت ها  ،  مطرح می  شود و  از این رو از تفاوت های درون  قومی و درون فرهنگی چشم پوشی می شود. با چنین نگرشی ، با چنین حق تفاوت ها ، چنان که مولر می نویسد ، مبدل به یک امر التزامی می گردد . پیامد این گونه نگرش در کشورهای پساصنعتی مهاجر پذیر این است که از یک سو کشورهای میزبان اعضا و وابسته گان فرهنگ بیگانه را ، نماینده گان آن فرهنگ ها در کشور مهاجر پذیر می دانند  . از این رو،  از آن ها انتظار می رود که نظر به قواعد حاکم  در فرهنگ شان ، در کشور میزبان رفتار کنند . به طور مثال گفته می شود که کُردها با تکنولوژی بیگانه اند و از این رو نباید با تکنولوژی سروکار داشته باشند ، بل باید کباب فروشی باز بکنند ؛ چون کباب خوردن در فرهنگ کُردی ، امر  طبیعی است . از سوی دیگر از مهاجران انتظار می رود که قواعد و ارزش های جهانشمول حاکم  در جوامع پساصنعتی را نیز مراعات کنند . در همین مفهوم است که فرهنگ و مقولهء « تفاوت ها » مبدل به دیوارهای آهنین می گردند – دیوارهایی که میان انسان ها مرزهای نازدودنی و همیشه گی می کشند .

از آن جایی که نژادباوری فرهنگی معتقد است که شخصیت انسان در حوزهء « فرهنگ خودی » بارور می شود . آميزش فرهنگ ها و انتقال عناصر فرهنگ بیگانه به حوزهء « فرهنگ خودی » را  یک نوع اختلال تلقی می کند که در نهایت امر باعث خشونت های اجتماعی می شود .

 به این گونه است که علل تضادها و خشونت های اجتماعی در کشور میزبان در وجود پناهنده گان و نوع  زیست آن ها جسته می شود ؛ و از تفاوت های جوهری میان دو ، یا چند فرهنگ مختلف انطباق ناپذیری مهاجرین استنتاج می شود .

 آثار اخیر سامویا هیتگتون چی در « نبرد فرهنگ ها » و یا در تازه ترین اثرش « ما کی هستیم- هویت امریکایی » بر محور نژادباورای ئفرهنگی می چرخد که بررسی و کند و کاو در آن مجال دیگری می طلبد .

 3. بیگانه گرایی به جای ترس از بیگانه

 یکی از شگردهای دیگر نژادباوری فرهنگی این است که با گفتمان به ظاهر « بیگانه دوستی » پا به عرصهء وجود گذاشته است ؛ و ایدیولوژی « ترس از بیگانه » را محکوم می کند .نژادباوری فرهنگی تلویحاً به ارزش گذاری در فرهنگ ها می پردازد و چنان وانمود می کند که به برابری فرهنگ ها باور دارد . و امّا ؛ ما در آغاز سخن گفتیم که هیراشی و ارزشگذاری جز لاینفک این ایدیولوژی می باشد . به همین علت اید به توضیح مطلب پرداخت .

 داعیهء دفاع از « شکیبایی » و « کثرت گرایی » به نژادباوری فرهنگی این امکان را می دهد که میان خویش و مواضع آشکار فاشیستی مرز بکشد- با این ادعا که ما باید در ارتباط با پذیرش در کشور و جامعهء میزبان ، حوصلهء شهروندان جامعهء میزبان را مدنظر گیریم . نژادباوری فرهنگی با چهرهء « ضد نژادباوری » چهره می نماید ؛ و در ظاهر می خواهد به ما بگوید که از اختلافات میان نژادباوری و ضدیت با نژادباوری آموخته است و به همین دلیل قادر است که علت خشونت های اجتماعی را از میان بردارد .

 در آلمان و فرانسه ، ما شاهد بحث های جنجالی به ارتباط مراعات « حجاب اسلامی » در دوایر دولتی و مراکز آموزشی بودیم . نام فرشته لودین ، زن افغانی الاصل و معلم ، برای همهء ما باید آشنا باشد .

 مخالفین فرشته لودین ، چی در رسانه های عمومی و چی در محکمه ، دلیل می آوردند که مراکز آموزشی و تعلیمی و تربیتی در غرب ، بر سنت ها و ارزش های « این جهانی » ( Säkular ) استوار اند ؛ از این رو ، پوشیدن چادر که نمادی از دین اسلام و اشاعهء آن است ، نباید در همچو مراکز راه پیدا کند . نباید فراموش کرد که در جنوب آلمان – ایالت بایرن - بر دیوار صنف های درسی صلیب آویخته است .

فرشته لودین بارها گفته است که وی بی چون و چرا به قوانین آلمان پابند است ؛ ولی ، با این هم از او توقع می شود که اگر بخواهد در مکاتب آلمان شغل معلمی داشته باشد ، باید همیشه چادر و ارزش های عقیدتی اش را کنار بگذارد .

در مثالی که در بالا آوردیم ، ارزش گذاری کاملاً اشکار است . پافشاری روی انطباق کامل و بی چون وچرای « بیگانه » به اشکال زنده گی حاکم در کشورهای مهاجرپذیر ، بیانگر این است که اشکال زنده گی در کشورهای پساصنعتی مهاجرپذیر و ارزش های حاکم بر آن ها برتر و غایت مطلوب شناخته شود .

ارزشگذاری در در فرهنگها را می توان در مقال « تماس و تبادلهء  بی حد و مرز » با فرهنگ بیگانه نیز جستجو کرد  که از دیدگاه نژادباوری فرهنگی موجب فروپاشی « هویت خودی » می گردد .

برای رفع سؤتفاهم  باید گفت که هر نوع « بیگانه گرایی » و یا « بیگانه دوستی »  الزاماً ریشه در ایدیولوژی نژادباوری فرهنگی  ندارد .

 پایان سخن

 نژادباوری فرهنگی به هیچ وجه یک پدیدهء کاملاً جدید نیست . پاره یی از عناصر این ایدیولوژی را می توان در قرن هژدهم میلدی در اروپا یافت . به طور مثال بالیبار کوشیده است تا به ما نشان بدهد که یهودستیزی مدرن نوعی از نژادباوری فرهنگی است – چون از نظر وی ، واژهء نژاد ، در گفتمان یهود ستیزی مدرن ، نقش فرعی دارد .

 از دیدگاه بالیبار ، یهودستیزی مدرن بیشتر  اخلاق و فرهنگ یهودی را هدف قرار می دهد - مثلاً گفته می شود که فرهنگ و روح یهودی در جهت فروپاشی جمیعت های برتر - به گونهء نمونه آریایی ها – در تلاش است . از یک نگاه می توان گفت که تعبیرهای فرهنگ گرا ، در همه بیان های نژادباورانه وجود دارند . ولی ، با این هم باید توجه داشت که بعد از جنگ جهانی دوم ، گفتمان حاکم نژادباورانه در غرب ، گفتمان فرهنگ گرا است . سیطرهء نژادباوری فرهنگی ، در گفتمان های روزمره و سیاست به هیچ صورت به مفهوم از میان رفتن نژادباوری کلاسیک نیست . این موضوع که تا چی حد مرزهای نژادباوری فرهنگی و نژادباوری بیولوژیک با هم مخلوط اند ، مورد پژوهش قرار گرفته است .

 زیکفرید یگر (  Siegfried Jäger ) در تحلیل  های خویش در ارتباط با گفتمان های روزمره کوشیده است تا نشان دهد که انسان ها اکثراً از پدیده های فرهنگی و اجتماعی برداشت طبیعت گرا – و از این رو شیی شده – دارند . به همین دلیل است که تمایز مرزهای تیوریک میان نژادباوری یولوژیک و فرهنگی، کاری بس دشوار می نماید ( 7 ) .

 پانویس ها:

 

1.        Frantz Fanon , Rassismus und Kultur; Vortrag von Sep.1956 . wiederveroffentlicht in: AG Algerien ; Antiislamischer Rassismus und Algerien, Berln , 1992. S.33

 

2.        Pierre- Andre Taquieff , Die Metamorphosen des Rassismus und die Krise des Antirassismus , in : Bielefild , Uli ( Hg.) ; Das Eigene und das Fremde, Neuer Rassismus in der Alten Welt, 2.Auf., Hamburg , 1992, S.243

 

3.        Etenne Balibar , Gibt es einen „Neurassismus?“ in : Balibar und Wallerstein: Rasse , Klasse,  Nation. Ambivalente Identítäten , Hamburg ; 1990 . S30.

 

4.        Jost Müller , „ Zauberwort Kultur“ , Kulturideologie und Rassismus, Traditionen in Deutschland, in: Rassismus AG am FB 10 , Uni Frankfurt ( Hg.): Rassismus, Beiträge zur Diskussion, Frankfurt , 1994, S.8f.

 

5.        Hebert Marcuse , Kultur und Geselschaft, Bd.1 u.2, Frankfurt , 1965, S.147 ff.

 

6.        Balibar - Walterstei a.a.O.S.32

 

7.        Seigfried Jäger, Rassismus in Alltag, Diss-Studien, Duisburg, 1992, S.221