نویسنده : دوکتور کبیر مهری

«جوامع پسا استعماری به حيث شکلی مدرن وابسته »

سرگذشت سلطه سياسی استعماری نه تنها از نظر دراز مدت بالای دولتهای بعد از دوران استعمار زدائی اثر گذاشته، بلکه شکل و يا هيکل خاصی آنها را نيزساخته است، که ما در اِينجا مشخصات عمده آنها را مورد بررسی قرار ميدهيم جوامع پسااستعماری، مانند جوامع از نوع اتحاد شوروی شکل خاصی از مدرن را ميسازند که با جوامع صنعتی سرما يه داری تفاوت دارند. جوامع از نوع اتحاد شوروی در روند تکامل شان تلاش نمودند، تا در چوکات صورتبندی اجتماعی مدرن از موقعيت تابع و يا زير سلطه کشورهای صنعتی سرمايه داری بيرون آيند. ولی وضعيت درمورد جوامع پسااستعماری بگونه ای ديگر است. اين جوامع اساسأ پيآمد متمم تکامل اجتماعی جوامع صنعتی سرمايه داری اند- يعنی همزمان با تکامل آنها در مقياس جهانی بوجود آمده اند، از اين جهت، به اسم متمم جوامع سرمايه داری شناخته شده اند. و درفرآيند تکامل اجتماعی نتوانسته اند از موقعيت وابستگی ای از کشورهای صنعتی سر مايه داری بيرون آيند.ودرسلسله مراتب اقتصاد بازار جهانی سرمايه داری، در موقعيت درجه دوم، تابع و يا وابسته بکشورهای صنعتی سرمايه داری قرار دارند.

فرآيندهای يکعده کمی از« کشورهای جد يد صنعتی شده» بيانگرآنند، که موقعيت متمم و يا وابستگی کشورهای پسااستعماری ابدی و تغييرناپزير نيست، بلکه دستخوش تغيير و تحول است، با وجود آنهم برای بسياری ازکشورهای پسااستعماری درسالهای 1980 - 1970 مو قعيت وابستگی آنها عميق و شديدتر شده است. انکشافات موجوده بيانگر آن اند، که موقعيت متمم اين کشورها بطور يکجانبه تعيين ميگردد – يعنی تنها از جانب کشورهای صنعتی، فيصله ها و تصاميم انخاذ ميگردند. چيزيکه دراين زمينه بسيار مهم است، بازتوليد کشورهای پسااستعماری است که از تبادله مواد با مراکز صنعتی جهان مانند اروپای غربی، امريکای شمالی و جاپان ناشی ميگردد . بدون تبادله منظم آ نها با مراکزصنعتی جهانی، بازتوليد اجتماعی شان ممکن نيست.برعکس، کشورهای صنعتی در موقعيتی قرار دارند که نه با تمام اين کشورها بلکه با اکثريت از آنها از داشتن چنين رابطه ای برای مدت طولانی و يا هميش صرف نظر نمايند. پيامد های بحران پرداخت وامها، اولتر از همه روند های که بحيث« انزوای اجباری» کشورها ومناطق بزرگي را در قاره افريقا در بر گرفته اند، تأييد اين تشخيص اند. کاهش يافتن متداوم ارزش مواد خام استيراتيژيکی گذشته،.بخاطر بدست آوردن آنها در صنعت از يکسو و امکانات بلقوه وارد نمودن آنها از مناطق مربوط به اتحاد شوروی سا بق از جانب ديگر، ضربت زدن به اقتصاد بيرونزای جوامع پسااستعماری است. اقتصاديکه بر پايه ای توليدات بسيار ناچيز وحتی بيکنوع توليد استوار است. آسيب پزيری آن بسيار روشن و آشکار است. زيرا جوامع پسااستعماری جوامع « باز» استند. به اين مفهوم که،.اين جوامع يک ساختار توانا و يا کارکرد متکی بخود و همچنان يک نيروی کار تربيت يافته ای مسلکی را در اختيار ندارند. گذشته ازآ ن، اين چوامع فاقد يک سکتور برا ی توليد کالایی اند . به ا ين وسيله فاقد عنصر مشخص کننده ميکانيزم نوآوری سر مايه داری صنعتی و يا. توانای نوآوری مستقل که، در صنعتی شد ن جامعه نقش عمده را بازی ميکند، در جوامع پساسنعماری وجود ندارد . کافی نبودن توانای نوآوری درسياق تعيين شده ای سرمايه داری، و ازين جهت نو آوری هميشگی توليدات صنعتی که فرايندهای آن تابع بازار جهانی اند، يکجا با وسايل توليدی ساخت خارجی بخش بزرگی ا ز ساختار وابستگی جوامع پسااستعماری را ميسازند. مجموع اين ساختار را بحيث « شيوه توليد پسا استعماری» ناميده اند. با چنين مرزبندی ميان جوامع پسااستعماری و جوامع صنعتی سرمايه داری در ا ين نوشته، به اين مفهوم نيست که قدرت ويا مناسبات سر مايه داری را بخصوص در روابط خارجی جوامع پسااستعماری منکر شد ويا آنرا ناديده گرفت. بر عکس مناسبات سلطه گر سرمايه داری، شکل ويا ساخت اجتماعی اين جوامع را پايه ميدهند بعبا رت ديگر، موقعيت تابع بودن آنها را در سلسله مراتب بازار جهانی تعين ميکنند. در اين زمينه اين نکته را هم نبايد از نظر دور داشت؛ که موقعيت تابع و يا وابستگی جوامع پسااستعماری ابدی و جاويدانه نيست. گزارها، تغييرات موقعيتها و يا جايگاها دربين اشکال جوامع مدرن اجتناب ناپزير اند. صنعتی شدن يکعده از کشورها در جنوب شرق آسيا و امريکای لاتين ميتواند نمونه ای از اين تغييرآت موقعيت ها باشد. اصطلاح « شيوه توليد پسااستعماری» تأ کيد به اختلاف ساختارهای اساسی جوامع دارد بخصوص دررابطه توليد و بازتوليد جامعه، بعبارت ديگر – شيوه توليد در برگیرينده مجموعه فعاليتهای است که با توليد و بازتوليد يک جامعه خاصی سروکاردارد. در اينجا اختلاف ميان شيوه توليد جوامع سرمايه داری و حوامع پسااستعماری مورد بحث است. در جوامع صنعتی سرمايه داری، توليد و بازتو ليد به اساس روابط کالائي و يا کار مزد بگير صورت ميگیرد در صورتکه در جوامع پسااستعماری روابط کالائی مسلط نيست. مناسبات کالائي به حداقل در سطح کمی آن وجو دارد. آنهم در بخش سکتور « رسمی» . از اينرو مناسبات کالائي بحيث اساس باز تو ليد تمام جامعه و اقتصاد فاميلی نيست. در جوامع پسااستعماری روند توليد اقتصادی بصورت عموم روند توليد سرمايه نيست. تعداد بيشماری استراتيژی بدست آوردن بر توليد اقتصاد فاميلی در مقابل همديگر قرار دارند که از ترکيب آنها ميتوان امکانات زنده ماندن را بدست آورد. استراتيژی و اشکال نو آوری آن در بخش اقتصاد رسمی بندرت قابل دريافت اند و همچنان تصور از بدست آوردن آنها درِک محيط مناسب خيلی ها دشوار است. از اينرو، در جوامع پسااستعماری « سکتور غيررسمی» عامل بسيار عمده استراتيژی های مختلف برای زنده ماندن انسا نها بشمار ميرود.

در گام نخست مسلط بودن «سکتور غيررسمی» در شرايط موجوده جوامع پسااستعماری بيانگر يک جنبه ای از يک شکل مسلط بودن وابستگی اجتماعی همراه با مدل تکامل اجتماعی بيرونزا « تکامل جامعه که جهت و يا مسير آن خارج از مرزهای کشو راست» و همچنان از نگاهی بر جسته بودن ساختارهای عميق اجتماعي، جوامع پساستعماری را از جوامع صنعتی سرمايه داری از ريشه جدا ميسازند. اين تفاوت دربرگيرنده چگونگی ماهيت خردگرای هم است، که اعمال دولت پسااستعماری و وابستگان آنها را تعين ميکند. بخصوص معيارهای خرد گرايانه ای که، بدون توجه باقی مِمانند و يا سرکوب ميشوند. در اين زمينه ضرورت است تا رابطه ميان اقتصاد و سياست را بگونه ای نگا ه کنيم که در کشورهای پسااستعماری هيچگونه مداخله ای از جانب نيروهای استعماری صورت نگرفته است، يعنی اقتصاد و سياست با هم مخلوط باقی مانده اند در حاليکه در متن مدرن،اقتصاد و سياست از هم جدا ميشوند. و هر يک در چوکات دولت وظايف مشخصرا دارد. دوران استعمار با وجودتمام جنگها و چپاولگری ها ی آن درمستعمرات، پيآمدش يک « گسست تاريخی» از کهن بنوين بو ده است. نخستين نشانه ای اين گسست کهن بنوين در مستعمرات، بوجود آمدن دولتهای مدرن است. دولتهايکه دارای مرزهای مشخص و شناخته شده سياسی اند. از اينرو دولتهای که در مستعمرات ايجاد شده اند بدون استثنا پيوندهای اند که ازخارج صورت گرفته اند. بعبارت ديگر، ميراث قدرتهای استعماری اند. با وجو د آنکه اين دولتها يک شکل خاصی از مدرن هستند ولی سلطه ای سياسی « سنتی» غير مدرن در چوکات آنها وجود دارد. بعبا رت ديگر مشروعيت آنها غير مدرن و يا سنتی است که خو د بيانگر گسست است تا تداوم آن .

مناسبات غير مدرن ويا سنتی برای مشروعيت دادن دولتهای پسااستعماری اکثرأ ساخته و يا اختراع شده اند و آنهم برای دولت مداری و يا حکومت کردن. و بخصوص برای نيروهای همکار استعماری. دولت مدرن و مشروعيت غيرمدرن ميراث دوران استعمار است که بحيث يک مانع بسيار بزرگ در مسير دموکراتيک ساختن جوامع پسااستعماری قرار دارد. نخست اين مانع را برای مردم روشن ساخت و بعدأ گفتمان از بين بردن آنرا بميان آورد. « سنت اختراعی» برای مشروعيت دادن دولتهای پسااستعماری يک تيوری توطة نیست که به آن کم بها داد، « سنت اختراعی» و يا The Invention of Tradition اين کتاب در مورد مستعمرات انگليس در نيم قاره هند و افريقا نوشته شده نويسندگان اين کتاب بنامهای Eric Hobsbawm and Terence Range1983: The Invention of Tradition1983 . در اين کتاب تذکر رفته- حتي در افريقا، استعمار انگليس برای پيشبرد سياست خويش اقوام را ايجاد کرده و يا دوباره ساخته است. در مورد مستعمرات هالند کتابی وجود دارد که نويسنده آن Bärbel Braun است Bärbel Braun 1996: Nationalstaat als politische Fiktion und als Realität Frankfurt / Mاز مطالعه متن هر دو کتاب ميتوان تعريفهای گوناگونی از « سنت اختراعی» بدست آورد که در متون آن دو اثر وجود دارند من تعريفِی از خواندن آن دو متون بدست آوردم.: « سنت اختراعی»، عبارت از برجسته ساختن يک سلسله نورمها، ارزشها و سلوکها که بويسله تکرار آنها ارتباط گرفتن و يا مراحعه کردن بگذ شته تو صيه ميگردد سنت اختراعی» در موارد مختلف بکا ربرده ميشود . ما در اينجا دو مورد بکاربرد آنرا بصو رت فشرده به بحث ميگريم

1- بکار برد آن برای مشروعيت دادن دولتهای پسااستعماری،

2 – بکار برد آن بخاطر ايجاد شعور ملی .

1- بکار برد آن برای مشروعيت دادن دولتها، هرگونه مناسبات غير مدرن برای مشروعِيت دادن دولتهای پسااستعماری طوريکه دربالا تذکر داده شد، بيانگر گسست سنت است تا تداوم آن. زيرا هيچگونه نيروی اجتماعی و يا افراد و حتی جنبشهای آزادی بخش ملی نتوانسته اند گسست تاريخی را که استعمار در مستعمرات بوجود آورده از بين بردارند و مسير حرکت جامعه را از نوين به کهن بر گردانند. بدون ترديد، موانع در فرآيند تکامل آن بو سيله مشروعيت سنتی و يا غير مدرن ايجاد شده اند بوسيله اين مشروعيت سنتی، دار ندگان و يا صاحبان قدرت سياسی ميتوانند روند تکامل جامعه را بتعويق بيندازند ولي نميتوانند ماهيت جامعه را دوباره سنتی سازند. دولت مدرن با مشروعيت غير مدرن، وفاداری غير مدرن را در بين افراد جامعه ببار می آورد، که اکثرأ در جوا مع پسااستعماری بشکل وفاداری تبارگرای و مذهبی در آنجا تبارز ميکندکه مثال آنرا ميتوان در افغانستان و ساير کشورهای همسايه آن بوضاحت ديده و مطالعه کرد.

2- بکار برد سنت اختراعی بخاطر ايجاد شعور ملی و يا هويت ملی .

هويت ملی که خود خواهان وفاداری سياسی از اعضای يک ملت به نظام و دولت است. در جوامع پساستعماری، « سنت اختراعی » وظيفه دارد تا اين وفاداری را ايجاد نمايد و آنهم از طريق تدا وم جنيتيکی تاريخی بين جامعه موجوده يعنی ملت و گذشته آن . به اين مفهوم که، نشان دهد « ملت» به اثر تکامل تدريجی تاريخی پيش از دوران ملت، بملت ارتقا کرده است. « ملت» در اينجا بگذ شته اش ارتباط داده ميشود . برعکس، جمعيتهای پيشين اشتراکی قبل از ملت، به « ملت» . ما اينرا ميدانيم که ملت در چوکات يک دولت مدرن بوجود می آيد و سا خته ميشود بدون دولت مدرن ممکن نيست که ملت بوجود آيد. دولت مدرن ساختار يست، که برای اولين بار در اروپای غربی بوجود آمده و بعدأ گلوبال و ياجهانی گرديده

در اروپای غربی، که در آنجا برای اولين بار در تاريخ بشريت ملت بوجود آمده اگر در اين زمينه د قيق پژوهش و مطالعه صورت گيرد مشاهده خواهد شد که،اين ساختار در ابعاد گوناگون آن يعنی در بعد سياست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماعی ساختن افراد کاملآ يک ساختار نوين بوده و يک گسست تاريخی با گذشته دارد تا تداوم به آن. افزون برآن،.اين گسست تاريخی و يا تکامل احتماعی در کشورهای اروپای غربی اساسأ پايه های داخلی دارد به اين معنی که از درون خود جامعه ناشی شده درحا لیکه در جوامع پسااستعماری مدرن در گام نخست دولت مدرن، منشه ای بيرونی دارد. يعنی تو سط قدرتهای استعماری از بيرون آمده و ايجاد گرديده است. دولت مدرن و ملت هيچگونه ارتباط با گذشته تاريخی اين کشورها ندارد. تنها بوسيله روابط و يا مناسبات غير مدرن مشروعيت داده ميشود اگر مثال اين مسئله را در افغانستان در وجود لوی جرگه مطالعه کنيم ممکن است آنرا خوبتر درک کنيم. لوی جرگه که در اين کشور بحيث مجمع ملی و يا لوی جرگه ملی خوانده ميشود. در واقعيت امر،سنتی است که ازگذشته به ميراث رسيده و ماهيت آنرا روا بط غير مدرن اجتماعی تشکيل ميدهد. موجوديت لوی جرگه مسلمأ قبل از استعمار در گوشه و کنار اين سر زمين در بين اقوام و قبايل وجود داشته. ولی نه به مفهوم امروزی که مشروعيت دولت و تصاميم سياسی از لوی جرگه گرفته شود. بين لوی جرگه و دولت پسااستعماری گذشته افغانستان و روند دولت سازی موجوده که هنوز ناتمام است هيچگونه تداوم جنيتيکی تاريخی وجود ندارد. افغانستان بعد از دوران استعمار با دورا ن پيش از استعمار از نظر ساختاری کاملآ تفاوت دارد در سرزمين موجوده افغانستان، قبل از دوران استعمار دولت مدرن وجود نداشت. از اينرو ميتوان گفت که لوی جرگه تپيک يک« سنت اختراع» شده است که بخاطر مشروعيت دادن دولت وتصاميم آن بکار گر فته شده و ميشود، وجود دارد. گذشته از آن لوی جرگه نميتواند جاگزين يک دولت ملی و دموکراتيک گردد. و نه هم به خاطر ماهيت کهنه خود توانایی آنرا دارد، تا شعور ملی و يا هو يت ملی را که خو د وفاداری به يک رژيم سياسی ملی دموکراتيک، سکولار و يا دنيایی است.بوجود آورد . ما در مورد «سنت اختراعی»، ملت و شعور ملی در آينده بحثها و گفتمانهای بيشتر خواهيم داشت.

اگر نگاهی به اوضاع موجوده در افغانستا ن بيندازيم، همه ای ما ميدانيم که دولت پسااستعماری افغانستان که، در اوآخر قرن 19 بوسيله قدرتهای استعماری بخصوص استعمار انگليس بوحود آمده بود، تقريبأ بيش از يکقرن دوام کرد ولی در اوآخر قرن 20 به اثر درگيری های ميانگروهی احزاب و دسته بنديهای بنياد گرايان اسلامی کاملأ از بين رفت و نابود گشت.. بنيادگرايان در مدت بيش ازيک دهه نتوانستند دولت اسلامی بوجود آورند. پس از رويداد 11 سپتامبر 2001 طالبان بوسيله نیروهای نظامی کشورهای غربی برهبر ی ايالات متحده امريکا و با توافق سازمان ملل ازقدرت سياسی بيرون انداخته شدند. امارت اسلامی طالبان جايشرا به« جمهوری اسلامی» برهبری آقای کرزی و همراهانش داد. تمام مردم افغانستان ازين واقعيت نيز آگاهی دارند،که، در اين کشور دولتيکه صلاحيت و نظارت به تمام مناطق اين سرزمين داشته باشد تا هنوز بوجود نيامده است. جنگ سالاران و ترياک سالاران خارج از ساحه نظارت دولت، در بسياری از مناطق کشور قدرت سياسی را بدست دارند. اگر در آينده دولتی هم بوجود آيد که بتواند در چوکات مرزهای سياسی افغانستان قدرت و نظارت داشته باشد، مسلماْ بدون کمک و يا پشتيبانی قدرتهای خارجی مانند امريکای شمالی و اروپای غربی بوجود آمده نميتواند. در اين زمينه ديده شد که حتی رئيس جمهور افغانستان بو سيله قدرتهای خارجی برهبری ايالات متحده امريکا بقدرت سياسی رسيده و يا نصب شد. با وجود اين همه رويداد ها،،دولت افغانستان باز هم بنام « دولت جمهوری اسلامی» ياد ميگردد. اين واقعيت که، دين مردم افغانستان اسلام است، در گذشته چنين بوده و در آينده هم دين و ايمان مردم اسلام است. دين مردم را کسی از آنها گرفته نميتواند. ولی « جمهوری اسلامی» « دولت اسلامی» « رئيس جمهوراسلامی» تمام آنها بخشی از « سنت اختراعی» شده اند، که با گسترش قدرت و يا نفوذ بنيادگرايان اسلامی در مقياس جهان و منطقه بخصوص در افغانستان و کشورهای همسايه نظير ايران و پاکستان بکار برده شده اند. اگر خبرگان جنبش بنياد گرای اسلامی از موجوديت کهن يک « دولت جمهوری اسلامی» آگاهی دارند، بايد اين آگاهی شانرا در اختيار مردم بگزارند. واين مسئله را روشن سازند: که« دولت جمهوری اسلامی» در کدام زمان در مدنيت اسلامی وجود داشته است؟ اگر منظور شان بوجود آمدن جمهوری اسلامی ايران درسال 1979 باشد، همه ميدانند که اين خود يک پديده بسيار جديد است و قدامت تاريخی ندارد. در جمهوری اسلامی ايران،. قدرت سياسی در انحصار بنيادگرايان است . و آنها توانسته اند در چوکات يک دولت مدرن، سلطه ای سياسی شانرا مستقرسازند . ممکن است که بنيادگرايان قوانين اين کشور را اسلامی ساخته باشند. ولی جامعه و مدل تکامل آنرا نتواسته اند اسلامی سازند. همانگونه که رژيم پهلوی نتوانست ايران را به يک جامعه ای مدرن از نوع اروپای غربی و امريکای شمالی مبدل سازد، دولت جمهوری اسلامی هم نتوانسته جامعه ايران و مدل تکامل آنرا دوباره « سنتی» سازد. موقعيت وابستگی جامعه ايران درسلسله مراتب بازارحهانی سرمايه داری بحيث تهيه کننده مواد خام(نفت همانگونه که در زمان رژيم پهلوی بود درجمهوری اسلامی موحوده ايران نيز همان حالت را دارد. بهر پيمانه که اختلاف ميان جمهوری اسلامی و رژيم پهلوی در زمينه( تضاد ميان مدرن وسنت) پيش از انقلاب ويا بعد از آن موجود بوده باشد، ولی در شکل توليد اجتماعی و يا شيوه توليدی هر دو رژيم، تداوم وابستگی که ناشی از ادغام ايران به بازار جهانی سرمايه داری ا ست وجود دارد. ادغام ايران به بازار جهانی سرمايه داری بشکل نيمه مستعمره و پسااستعماری آن، ايران را به يک شکلی از جامعه مدرن تغيير داده، که اين جامعه در يک سلسله نکات با جوامع سرمايه داری اروپای غربی، امريکای و جاپان تفاوت داشته، ولی بخشی ازصورتبندی جامعه ای مدرن را ميسازد. از اين نگا ه، ايران مجبور است که در روند تکامل خويش، جامعه و مدل تکامل اجتماعی کشورهای صنعتی سرمايه داری را تعقيب و تقليد نمايد.

از تشريحات بالایی اين نتيجه بد ست ميآيد، که انقلاب اسلامی يک گسست اجتماعی از نوين به کهن نبوده است، بگونه ای که ادغام ايران به نظام جهانی سرمايه داری، پيآمدش فرايند گسست تاريخی جامعه ای کهن ايران در جهت نوين بوده است. یعنی انقلاب اسلامی نتواسته جامعه و يا دولت مدرن ايران را دوباره « سنتی» سازد. ولی توانسته در چوکات يک دولت مدرن، سلطه ای سياسی استبدادی ولايت فقيه را مستقر ساخته است. ولايت فقيه بدون يک دولت مدرن توانای آنرا ندارد تا خودش را بازتوليد نمايد. دولت مدرن و سلطه ای سياسی غيرمدرن يکی از مشخصات دولتهای پسااستعماری است. در اينجا مهم بنظر ميرسد تا دو مشخصه ای دولتهای پسااستعماری را ياد آورشد:

اول- دولتهای پسااستعماری ساختار بسيار قوی مرکزی دارند

.دوم- منا سبات غير مدرن

 بطور مثال مناسبات سنتی پاتريمونياليستی درچوکات و يا در داخل اين دولتها، مناسبات سلطه گرا هستند روابط پاتريموناليستی يعنی اطاعت مطلقه، پدرسالاری سياسی، روابط و يا مناسبات تبار گرای بين مردم، قدسيت دولت، رابطه ميان حکام و علمای دينی در زمينه مشروعيت دادن دولت از عناصر عمده سنت پاتريمونياليستی اند روابط سنتی پاتيريموناليستی در چوکات دولتهای پسااستعماری به مفهوم آن نيست که اين جوامع واقعأ سنتی باقی مانده اند. گسترش نظام جهانی سرمايه داری جوامع و يا بخشهای چوامع را بگونه ای تغيير داده که ما آنرا عادتأ سنتی معرفی ميکنيم. در جهان جامعه و يا دولت وجود ندارد که سنتی باشد. دنبال « منشأء اصلی» گشتن ممکن است برای تاريخ نويسان مفيدباشد، ولی برای دنيای مدرن و ديناميک درنگ ناپذِير آن تأثير مثبت ندارد، بلکه مانع در راه تکامل ايجا د ميکند.

برای افغانستان خرد مندانه خواهد بو د، اگر بجای گرفتن مشروعيت دولت از دين و يا از « سنت اختراعی» شده، وابستگی جامعه و يا دولت را از کشورهای غربی و بازار جهانی مورد بحث و گفتمان سياسی قرارداد. تا به ا ين وسيله يک آگاهی وشعور در زمينه تکامل جامعه و دورنمای آن بدست آورد. بدون آگاهی و دانستن شرايط مشخص تاريخی کشور، يعنی جايگا ه و موقعيت آن .درصورتبندی اجتماعی مدرن و يا در سلسله مراتب بازار جهانی نميتوان راه بيرون رفت از بحران و عقب ماندگی ا جتماعی را دريافت. رو آوردن به سنتگرای، حل مشکلات کشور نيست. بلکه ايجاد موانع در روند تکامل جامعه است. يکی ازمشخصات دوران مدرن که بادوران ها و صورتبندی های اجتماعی غير مدرن تفاوت دارد، موجوديت سلسله مراتب بين اشکال جوامع مدرن است. که در اين تر کيب کشورهای صنعتی سرمايه داری موقعيت سلطه گر را دارند. بعنی موجوديت و شرايط تکامل اشکال ديگرجوامع مدرن را تعين ولی اين به مفهو م آن نيست که جوامع وابسته به آن تن در دهند بلکه در داخل صورتبندی مدرن استراتيژی را دريابند که بوسيله آن از اين وابستگی بيرو ن آيند، که خود نياز به شناخت جامعه و يا صورتبندی مدرن دارد.

 

1 vgl.Kößler. R. 1994 : :Postkoloniale Staaten Elemente eines Bezugsrahmens ,Hamburg .S.90.

 

2 Ebd .s. 91-92.

 

3 Towfigh ,Ebrahim 1999: Patrimoniale Entwiicklungsdiktator, Schiitische Hierokratie und islamische Revolution .S.100- 101.

 

4 Erice Hobsbawm and TerenceRanger 1983 : The Invention of Tradition Cambridge.

5 Bärbel Braun: Nationalstaat als Fiktion und als Realität Frankfurt / M.