دوکتور آرش آبتین

 

تمکین و خوش باوری و ملیتاریسم پاکستان

  بیست وسوم ماه مارچ، روز ملی جمهوری پاکستان است. در مراسم نظامی که بدین مناسبت امسال دایر شده بود رئیس جمهوری افغانستان نیز با هیأت بلند پایۀ دولتی اشتراک کرده بود.

با آنکه رسانه ها، تحلیل گران  و سیاستمدران پاکستان گرای افغانسان  (پاکستانوفیل)، از اشتراک هیأت افغانی در این مراسم به وجد آمده اند، این سفر در ذات خود نگرانی ها و پرسش هایی را بر می انگیزد که نمی شود به ساده گی از کنار آن گذشت.

پاکستان و نظام سیاسی حاکم بر این کشور همواره نمادی از چند گانگی بوده است. این چند گانگی،  بدون شک ریشه در فرایند ایجاد این کشور و بحران موجودیت این کشور به مثابه یک ملت دارد. پاکستان در میان کشور های جهان در کنار اسرائیل دومین کشوری می باشد که فرایند ملت شدنش در تفسیر و برداشت ویژۀ از دین پایه دارد. ناسیونالیسم پاکستانی، ناسیونالیسم مذهبی یی است که باید، حاکمیت اقشار معیینی از آنانی را که در جغرافیای که امروز به پاکستان شهرت یافته است، توضیح و تشریع نماید. دشواری کار بیشتر در تصنعی بودن مجموعۀ فرایند ها و دستگاه هائی است که باید این قدرت سیاسی  و ملتی را که به مثابه تکیه گاه آن تلقی میشود، کارائی به بخشد. مجموعۀ دستگاه دولت و آنچه که به جامعۀ پاکستان شهرت یافته است، بیانی است، از سرگردانی تفکر حاکم  و دگردیسی ساختار های  موجود در جوامع پاکستان. جوامع پاکستان میان سنت و مدرنیته میان مشروعیت قبیلوی و قومی و عقلانیت ملیتاریستی، به مثابه ایدیولوژی حاکم،  میتوانند صرف با آفرینش تنش و دشمن و رویارویی با خطرات حقیقی و خیالی خارجی، تا حدودی اجزای پراکندۀ این جوامع را در سایۀ باور به جهاد و مقابله با هندویسم به مثابه دشمن جاویدانی، در کنار هم نگهدارند. آنچه که به نام جامعۀ پاکستان یاد میشود، در واقعیت مجموعۀ است از جوامعی که با ساختار های گوناگون و وفاداری های بسیار متفاوت در کنار هم موجودیت دارند. در چنین جامعۀ،  موجودیت دو ساختار به خوبی نمایان می شود.

یکی،  جدائی میان دولت و جامعه هاست. دولت پاکستان نمیتواند بر قلمرواش قوانین یکسانی را پیاده کند. موجودیت دستگاه های قدرت رقیب و تا حدودی خود گردان در قدمه های دولت بر خلاف ظاهر قدرتمند این دولت،  موجب سستی ساختاری می شود. یکی از دلایلی که چرا این کشور صحنۀ کودتا های مداوم است و دولت های منتخب از پایداری بر خوردار نیستند، در همین کثرت گرائی کانون های قدرت و به سخن دیگر موجودیت دولتهای در دولت،   نهفته است.

در قلمرو جامعه نیز، جوامع پاکستان در کنار هم زندگی می کنند تا با یکدیگر. عدم تداخل ساختاری در روابط و ساختار های جامعه و حاکمیت، خود گردانی،  به مثابه بازتاب عدم باور به ملت واحد پاکستان و عمده تر از آن توزیع غیر عادلانۀ قدرت و دستآوردهای اقتصادی و فرهنگی، اینها همه،  هم باز تاب هاوی  اند از واقعیت جوامع این کشور و هم زمینه ساز تداوم جدائی میان جوامع این کشور. تداوم این جدائی به کمک ایدیولوژی ناسیونالیسم تباری توجیه می شود. این گوناگونی و ناموزنی در بسیاری از نماد های سیاسی و اجتماعی این کشور بازتاب می یابد.

پاکستان، از جانبی دارای دانشگاه های مدرن میباشد و در سطح پیشرفته یی از دانش های طبعی و تکنیکی قرار دارد و لی از جانب دیگر، همین کشور دارای بیشترین رقم مدارس دینی می باشد که برداشت بسیار متحجر و قبیلوی از اسلام را تبلیغ می کنند. پاکستان از جانبی به سرکوب مردم ساکن نوار مرزی با افغانستان می پردازد ولی از جانب دیگر به مثابه مدافع حقوق همین مردم،  تبارز می کند. به این دو پاره گی ها و چند پاره گی ها اگر از چشم انداز ساختار های درونی این کشور و فرایند شدن این کشور به نگریم، دیده میشود که در پهلوی منافع انحصارات نفتی، روابط و دستگاه هایی در این کشور وجود دارند که چنین چند پاره گی یی را ممکن میسازند. بالاتر از این، موجودیت این روابط بگونۀ اجبار موجب میشود که تمامیت سیاست در این کشور،  بگونۀ پارادوکسی بازتاب بیابد.

بحران های ساختاری در این کشور،  موجب می شوند تا پاکستان همواره به مثابه دولتی در حالت جنگ و دارای تمایلات هژمونی طلبانه تبارز نماید. کشوری فقیر و در مانده ولی با دندان های اتمی،  رودر رو با قدرت فقیر و اتمی دیگری قرار دارد که همواره در جنگ ها با این کشور برنده بوده است.

در تقلای توسعه  طلبی، ایدیولوژی قافله بندی سلاطین گذشتۀ مسلمان از محمود غزنوی، احمد شاه درانی تا امپراتوری مغلی هندوستان همه به مثابه لحظه های یک دستگاه ایدیولوژیک به کمک گرفته میشوند. در واقعیت تهاجم های قافله بندان، بیان ناسیونالیسمی می شوند که باید دولت-ملت را در این کشور تحکیم به بخشند. در علم سیاست به چنین حالت پارادوکسی، "همزمانی یی پدیده های ناهمزمان"  می گویند. چنین همزمانی یی در هر کجای دنیا بحران آفرین میشود. بحرانی که با تبارزات بنیاد گرائی مذهبی و بنادگرائی ناسیونالیسم تباری باز تاب می یابد و کژتاب در زندگی انسان ها می شود.

خروج از بن بست و بحران در چنین مواردی، در غیاب را حل های دموکراتیک، با صدور بحران به کشور ها و جوامع دیگر صورت می گیرد. پروژۀ طالبان از منظر ساختار های درونی پاکستان، در واقعیت تلاشی بود برای سمت دادن به بحران درونی یی که نظم بی نظام ملیتاریست های این کشور، توانائی حل آن را نداشت. در همین راستا است که ساده و آسان،  افغانستان به سخن جنرال پرویز مشرف، به مثابه  "ژرفای استراتژیک پاکستان"  تلقی می شود. از جانبی بحران درونی جوامع در حال انفجار این کشور، با صدور ناخشنودی و نارضایتی به کشور دیگری کاهش می یابد و از جانب دیگر،  روان جنرال های شکست خورده و ملیتاریست های همواره در حال هزیمت،  با همدستی روح قبیله و شئنونیسم پیش مدرن در درون افغانستان آرامش می یابد.

اجرای این سیاست در افغانستان، برخلاف  پاکستانوفیل های شرمندوک و ناسیونالیست های تباری، پی آمد های بسیار ویرانگر داشته است. غم انگیز ترین پی آمد این سیاست، بیشتر از تاکستان های سوختۀ شمالی و قتل عام های نژادی و مذهبی و تبعید زنان به تاریکستان های خانه ها، انفجار ایدیولوژی های تبارگرایانه در افغانستان است. دشواری های فرایند ملت-دولت در افغانستنان در شرایط دیگری،  به احتمال زیاد،  تبارزات ملایم تری می یافتند.

واقعیت اینست که افغانسان در فرایند ایجاد دولت-ملت دچار دشواری هایی است. دشواری های که با کشف افتخارات حقیقی و مجازی نمیتوان بر آن غلبه کرد. آنچه که مربوط به دشواری های ساختاری و ایدیولوزیک درونی میشود، ایجاب بحث دیگری را میکند،  ولی آنچه که مربوط به عوامل و مؤثره های برونی میشود، باید پذیرفت که پاکستان برای افغانستان خطر جدی می باشد. این کشور هنوز هم بسیار علنی و آشکار به مثابه حامی (پرودکتور) بخشی از اقوام افغانستان تبارز می کند و در پی آنست که به سیاست توسعه طلبانه اش پوشش دفاعی از "حقوق تاریخی" یکی از اقوام افغانستان درست کند. دشواری افزون در اینست که این توجیه ایدیولوژیک در قطار دولتمردان و نخبگان سیاسی و فرهنگی افغانستان، در میان سلحشوران "خلقی" که در دستگاه دولت به کمک ایدیولوژی تباری جا خوش کرده اند و در افکار بسیاری از تبار گرایان باز تاب مثبت می یابد.

با سیاست های ملیتاریستی و گرایشات توسعه طلبانه نمیتوان با تمکین برادرانه و سوگند های خوشبینانه به مقابله برخاست. رجوع به یک سیاست غرور آمیز خارجی، پناه جستن به تفکر دموکراسی،  تبلیغ اصل شهروندی و برابری دموکراتیک و اجتناب از تعبیر و تفسیر ملت به مثابه یک واحد قومی، آن ابزار هایی اند که میتوان با توسل به آنها به مقابله با توسعه طلبی پرداخت. از اینرو زانو زدن در برابر جنرال های پاکستانی و به تماشای ساز و برگ نظامی آنها نشستن پی آمدی بجز از خفت و خاری نخواهد داشت.

همسایگان افغانستان باید به پزیرند که این کشور همانگونه که نمیخواهد به کانون صدور بحران به کشور های دیگر تبدیل شود، از بحران آفرینی دیگران در قلمرو جمهوری نیز جلوگیری خواهد کرد. باید از موضع قدرت به باور حسن همجواری دامن زد.