دوکتور  کبير ميری

 

افغانستان بخشی از صورت بندی جامعه مدرن

جامعه و مدل تکامل اجتماعی افغانستان را بحیث یک شکل خاصی از جامعه مدرن (پسااستعماری) معرفی کردن، بدون تردید برای خواننده پرسشی بوجود می آورد که چگونه افغانستان با وجود عقب افتاده گی تاریخی و ویرانیهای ناشی از درگیری های اخیر میتواند یک جامعه مدرن باشد این پرسش نیاز به تحلیل و بررسی صورت بندی جامعه مدرن دارد. باا تکا به تیوریُِ"صورت بندی اجتماعی وتکامل مشترک"(1) این پرسش نتنها درمورد افغانستان صادق است بلکه برای همه جوامع پسا استعماری صادق میباشد. جامعه و مدل تکامل اجتماعی جوامع پساٌاستعماری را به حیث یک جامعه مدرن معرفی کردن، میتواند با هر چیز دگری مشابهت داشته باشد، به جز از ساختارهای اساسی جوامع مدرن. این نوع جامعه بیشتر ازحد به ساختارهای پیچیده بازار جهانی و همچنان با وسایل ارتباط جهانی توجه مینماید. برای اینکه این ارتباط را بیشتر دانسته و مورد توجه قراردهیم، منطقی خواهد بود اگر اصطلاح فراگیرصورت بندی اجتماعی را بکاربریم. صورت بندی اجتماعی مدرن یک گذشته بسیار طولانی تاریخی پر از نزاع فکری را دردانش مارکسیستی با خود دارد. در دورشته ای تقریبا" مدفون شده ای این سنت فکری دوگونه درک از صورت بندی وجود دارند: یکی درک دگماتیستی وغیر علمی مانند تفکر پنج دوران تاریخی تکامل اجتماعی مارکسیستهای شوروی که تقریبا حیثیت (امربه معروف و نهی از منکر) اسلا میستها را داشت. دومی آن صورت بندی اجتماعی مدرن را در یک روند تکامل نافرجام می بیند. به این مفهوم که در بین صورت بندی های اجتماعی اشکال فراگیر مرز مشخص تاریخی غیر قابل عبور وجود ندارد. صورت بندی های اجتماعی اشکال فراگیر و یا هم بیانگر تکامل اجتماعی دورانی اند. این دو نظر کاملا" باهمدگر متفاوت بوده و در تضاد قرار دارند. مفکوره صورت بندی اجتماعی مدرن که فهم آن دراینجا بکارگرفته شده، دربرگیرنده جوامع گوناگون است که درپهلوی همدگر قرارگرفته اند. این جوامع  نه از نظر زمانی و نه هم از نگاه ژنیتیکی باهم  تسلسل دارند، بلکه ادامه یک تکامل مشترک را پیش می برند و انهم به گونه ایکه : تکامل یکی بدون دگری ناممکن به نظر میرسد. درچوکات صورت بندی اجتماعی مدرن به تیپ ویا سه گونه جامعه متفاوت از همدگر وجود دارند :

جامعه سلطه گر، جامعه وابسته، جامعه رقیبب.  با درنظرداشت سلطه گری کشورهای سرمایه داری صنعتی در داخل مجموع صورتبندی اجتماعی مدرن هم زمان یک رابطه سببی وجود دارد، به گونه ایکه جوامع سلطه گر در موقعیت ای قراردارندکه شرایط  زندگی جوامع وابسته را در خطوط اساسی ان قبلا " تعیین میکنند. جوامع مستعمره پیشین و جوامع پسا استعماری کنونی در برابر این سلطه گری واکنش های از خود نشان داده اند ولی با وجود آنهم نتوانسته اند چوکات قبلا" تعیین شده را بشکنند و از داخل آن بیرون ایند، که بشکل نمادی درادامه اجرای وظایف نهادی وانهم در یک نهاد مرکزی چون دولت پسا استعماری به شکل روشن وواضح خوانده شوند. جامعه رقیب در چوکات صورت بندی اجتماعی مدرن به شکل اتحاد شوروی به عقب برگشت تا به چالش صنعتی شدن غیر سرمایه داری پاسخ گویدکه خود از پروژه انقلاب 1917 آغاز شده بود. اگر نگاهی به گذشته آن بعد از فروپاشی اتحاد شوروی انداخته شود. مشخص است که این کشور در هیچ زمانی نتوانسته خودش را از سلطه جوامع سرمایه داری صنعتی بشکل واقعی آزاد سازد. (2)

اگر ما دراینجا انواع جوامع را که در صورت بندی اجتماعی مدرن قرار داشته و یا دارند دسته بندی نماییم. ازنگاه تکامل تاریخی میتوانیم ازمجموع آنها چنین برداشت داشته باشیم: جوامع صنعتی سرمایه داری اروپای غربی، امریکای شمالی ، جاپان واسترالیا جوامع رقیب از نوع اتحاد شوروی که از هم پاشیده و در واقعیت وجود ندارند. جوامع پسااستعماری آسیا، افریقا و امریکای لاتین .افغانستان باوجودعقب افتادگی تاریخی و ویرانی های ناشی از درگیریهای اخیر بخشی از صورت بندی اجتماعی مدرن رامیسازد. این نظر که کشورهای جوامع و مدل اجتماعی آنها به جامعه و مدل تکامل اجتماعی کشورهای صنعتی سرمایه داری مطابقت ندارند، سنتی ویا پیش مدرن استندو انها در برابریک پروژه مدرن شدن قرار دارند، درست نیست. زیرا این جوامع به حیث پیامد متمم تکامل جوامع سرمایه داری اند. یعنی با تکامل آنها به میان امده اند. مدرن شدن این جوامع به خاطر انست تا قدرتهای استعماری بتوانند ازمنابع مادی و انسانی انها درچوکات نظام استفاده کرده بتوانند. از اینرو جوامع پسا استعماری و دولت های ایجادشده در آنها میراث خاصی قدرت های استعماری اند.(3)

چيزيکه در ينجا از نگاهی دانش جامعه شناسی در رابطه مدرن و سنتی بودن مورد توجه قرار ميگيرد و يا فهم دو مسئله زيرين را توجه نمايند: اول جامعه سنتی به مفهوم پيش مدرن و يا (قبل از سرمايه دازی) ديگر در مقِِا س جهانی وجود ندارد. طوريکه قبلأ تذکرداديم، تمام جوامع جها ن بعد از نيمه دوم قرن 19 صفت مدرن شد ن گرفنه اند و آنهم بوسيله ای ارتباط آنها به نظام مدرن، هجوم صدور کالا، مدا خلات نظامی و اقدامات اداری دولتهای زاده استغمار وهم چنان دولتهای بومی  و يا خود انکشا ف يافته. اين واقعِت درمورد کشورهای نيز صادق است که خود به تنهای کار کرد انطباق را به چالش به سلطه بازار جهانی را داشنه اند. دوم- جامعه مدرن تنها به جامعه سرمايه داری خلاصه نميگردد. جوامعي که ساختازهای اساسی آنها تا هنوز سرمايه داری نشده اند، هم مدرن بشمار ميروند. ولی با اين قيد که، آنها تا کنون نتوانسته اند ا ز سلطه جوامع سرمايه داری صنعتی بيرون آيند

ما دراينجا چامعه و مدل تکامل اجتماعی افغانستان را به حيث يک شکلی خاصی ازجامعه مدرن (پسااستعماری) تعريف کرديم، ولی درگفتمان و مباحثات سياسی موجوده درمورد چگونگی ساختاراجتماعی اين کشور، ذهنيت سنتی بودن افغانستان اکثريت دارد. مثال آنرا مِتوانيم از افکارکسانی درک کنيم،که آرزوی رسيدن بقدرت ويا سلطه سياسی را دارند. اين اشخاص شامل افراد، گروها، ومحافل روشنفکری ميشوند.

 مسلمأ در جامعه ای که دولت وجود داشته باشد داشتن قدرت سياسی یرای افراد آن جامعه نيز مطرح است. ولی داشتن اين قدرت بايد قانونی ومشروعيت داشته باشد. جوامع پسااستعماری که دارای دو مشخصه ای عمده اند- اول يک دولت مرکزی يعنی دولتي که دارای مرزهای مشخص سياسی باشد که خود مدرن است، دوم موجوديتِ يک قدرت و يا يک سلطه ای سياسی غيرمدرن و يا پيش مدرن. در افغانستان بعد ار تشکيل دولت مدرن در دوران سلطه ای استعماری تا سقوط آن در دوان حاکميت بنيادگرايان اسلامی قدرت و يا سلطه سياسی هيجگاهی مدرن و دموکراتيک نبوده، بلکه برپايه (استبدادشرقی) استوار بوده است. بعد ازآزادی افغانستان امان اللأ خان (1929 -1919 ) کوشيد تا بقدرت سياسی خاندانی يک شکلی ديگری دهد، ولی نه خودش از صميم قلب خواست ونه هم کسنانی ديگری خواستند که سلطه ای خاندانی پايان يابد. بعد ازسقوط سلطنت امان اللأ خان نوبت به نادر خان رسيد،.در دنبال آن به ظاهرشاه پسرش و بعدأ به داود خان، به تعقيب آن خلق و پرجم و دراخيربه حاکميت بنيادگزان اسلامی ار نوع مجاهدين وطالبان ر سيد که حاکميت سياسی به يک فاجعه ای سياسی انجاميد. از تشکيل دولت پيشين تا سقوط آن بيش از يک قرن را در برميگرد. در اين دوران اگردر رأس دو لت افغانستن پادشاه، ريئس جمهور، اميرخليفه و امام قرار داشته هيچ يکی از آنها مشروعِت نداشته و اگر هم داشته مشروعِت قومی ومذهبی بوده که پايه و اساس آنرا (استبداد شرقی) ميساخته است. بعد از سقوظ سلطه ای ديکتاوری خلق وپرچم ( فا شيزم مقدس) به قدزت سياسی شريک  شد که مردم افغانستان از يک فاجعه به فاجعه د يگر کشانيده شدند پارچه شدن و از بین رفتن ساختارهای دولت از پيامد ا ين فا جعه بشما ر ميرود.

بعد از حادثه 11 سپتامبر2001 گروهی طالبان ا ز قدرت سياسی بوسيله نيروهای غربی به رهبری ايالات متحده امريکا و به تائيد سازمان ملل متحد بيرون انداخته شد و به اين ترتيب به سلطه (فاشيزم مقدس) پايان بخشيده شدند بعد از طالبان، از جا نب ايالات متحده امريکا، تيم آقای کرزی بقدرت سياسی نصب شد. بعد از داير ساختن دو لوی جرگه و تصويت يک قانون اساسی، و داير ساختن انتخابات رياست جمهوری در سال گذشته به تيم آقای کرزی مشروغِت قانونی داده شد بدون ترديد، بعد ازرويکار آمدن آقای کرزی يک سلسله سهولتها و آزادِيهای نسبی به مردم دا ده شدند.ازقبيل دو باره باز شدن مکاتب و دانشگاه ها برای پسران و دختران،امکان باز گشت دوباره يک تعداد از مهاجرين افغانی بوطن شان وغيره. در زمينه ساختار قدرت سياسی نيز اندکی تغييرات بوجو د آمد. ولی با وجو د آنهم تبارگرای در رسيدن بقدرت سياسی عنصر عمده را ميسازد . هنوزهم بايد وحتمأ رئيس جمهور از يک قوم  ويا تباری خاصی باشد همکاران رئيس جمهورميتوانند از اقوام ويا تبارهای ديگر باشند. ا ين خود يک نوع ديگری از سلطه سياسی را بر پا يه ای تبارگرای نشان ميدهد فرهنگ سياسی و يا جهت گيری سياسی هنوزهم غير مدرن و قومگراه است. ما به ا ين باوريم که سلطه ای سياسی بايد و حتمأ اجتماعی گردد (اجتماعی شدن ويا اجتمای ساختن سلطه ای سياسی) مفهومش چنين است – که افراد يک کشور در سرنوشت سياسی شا ن بحيث شهروندان حق گرفتن تصمِم را دا شنه با شند يعنی هر فرد بايد آزادانه انتخا ب شوند و حق انتخا ب شدن را برای انجام وظايف عمد ه اجتماعی داشته با شد، وآنهم بدون درنظر داشت هيجگونه تعلقات قومی، نژادی، دينی- مذهبی، جنسی (تفاوت ميان زن ومرد) فرهنگی، زبانی ومحلی. ما از اين نکته حرکت ميکنيم: همانطوريکه جامعه افغانستان يک قرن قبل درجهت مدرن شدن گسست کرده و ساختار سنتی بو دن را از دست دا ده و به يک شکل خاصی از جامعه ای مدرن تغييرکرده . اين گسست ناتکميل خواهد بود اگر يک گسست فرهنگی آنرا همرای نکند يعنی اينکه دارای يک فرهنگ مدرن گردد، يعنی فرهگی که انسان مرکزی باشد – درفرهنگ انسان مرکزی، خود فرد نقش تعيين کننده را دارد نه تعلقات قومی و دينی مذهبی بدون داشتن چنين فرهنگی دموکرتيک ساختن يک جامعه غير ممکن است.


 


 [1] Kößler / Reinhart .1997: Entwicklung  Münster Westfälisches  Dampfboot .S.398.

[2] Kößler / Reinhart .1997: Entwicklung  Münster Westfälisches  Dampfboot .S.136-137

[3] Kößler / Reinhart .1996; Auf dem Weg zu einer kritischer Theorie der Modernisierung .S29-30