نويسنده : خانم داكتر كريتيستنى نولى (برگرداننده به درى: معراج اميرى)

 

  اين مقاله از كتاب ًافغانستان در گذشته و حالً از سلسله نشرات ًمركز ميدياي افغانستان جلد اول 1999فرانكفورت بدري برگردانيده شده است

 

قوم يا دولت

 

آغاز تلاش براي ايجاد دولت مدرن در افغانستان تحت رهبرى امير دوست محمد خان (1826-1863) وامير شيرعلى خان (1863- 1878)

  

پيشگفتار:

 

آغاز قرن نزده در تاريخ معاصر افغانستان شامل صفحات تاريكي از برادركشى هاست. در اين دوره است كه امپراتورى بزرگ افغانستان قربانى منافع خود پرستانه اى شاهان و رهبران سياسى آن گرديد. اين هم روشن است كه اين جريانات و وقايع در يك خلاى سياسى بوقوع نپيوست.

ازهم پاشيدن امپراتورى افغانستان تنها نتيجه دست بدست شدن قدرت از عشيره سدوزائى به عشيره محمد زائى قوم درانى نبود, بلكه نمايشگر آن واقعيتها وتحولات سياسى تازه اى بود كه در مناطق همجوار افغانستان آغاز گرديده و در حال تكوين بودند.

قوت گرفتن سكها در پنجاب تحت رهبرى رنجيت سنگ (1801- 1831) و همچنان نفوذ روز افزون قدرت استعمارى بريتانيا در نيم قاره هند, زمينه ها و امكانات زمامداران افغان را در تهيه مخارج دولتى از شمال نيم قاره هند محدود ساخت, آنها مانند قرن هژده قادر نبودند مخارج دولتى خود را از طريق اخذ عوايد مالياتى از مراكز توليدى و تجارتى شمال هند تامين نمايند. بدينترتيب شاهان محمدزائى ناگزيراً بايد در تلاش بدست آوردن امكانات جديد مادى براى تثبيت قدرت خود ميشدند.

بنيانگذار امپراتورى افغانى, احمدشاه سدوزائى (1747-1772) بود. يكى از سران پشتون كه بعد از مرگ نادر شاه افشار(1736-1747) موفق شد, حمايت ساير افسران با نفوذ افغان را كه با او يكجا در خدمت نادر شاه بودند, بدست آورد. در ميان آنها يكى هم حاجى بي مينك رهبر ازبكها بود كه در سال 1750 از طرف احمد شاه ولايت بلخ و ميمنه به او تفويض گرديد. اما آنهائيكه نقش عمده را در استقرار دولت سدوزائى دراين زمان بازى كردند, سران با رسوخ پشتون بودند كه تا قرن نزده بنام افغانها شهرت داشتند. (1)

حاكمان محمدزائى كه بعد از سدوزائى ها بقدرت رسيدند, نتنها وظيفه تامين منابع مالى را داشتند بلكه آنها مجبور بودند تا مشكل چگونگى روابط خاندان سلطنتى را با خوانين و نخبگان قوم خود بعنوان پايگاه اجتماعى و حاملين دولت, سر از نو تنظيم نمايند. چنانكه در اين نبشته ديده خواهد شد, دوست محمد خان بنيانگذار سلاله محمدزائى و پسرش شيرعلى خان هر كدام استراتيژى هاى متفاوتى را براي رسيدن به اين اهداف تعقيب نمودند, تا خود را از قيد همبستگى ها و وفادارى هاى قومى آزاد نموده و قدرت اقوام را در امور دولت تضعيف نمايند.

 

تاريخنويسى افغانى و برتانوى

 

آنچه مربوط به تحليل هاى متفاوت در زمينه روابط ميان اقوام و دولت در تاريخ قرن 19 افغانستان ميشود, احتياج به بازنگري تاريخى دارد. ارزيابى هائيكه در آثار موجود افغانى بدسترس قرار دارد, زيادترين بخش آن وقايع را از ديدگاه قدرت مركزى به نمايش گذاشته است اقوام در اين ارزيابى ها زمانى متبارز ميگردند كه در برابر قدرت دولت مركزى از خود مقاومت نشان داده اند. اما عوامل و انگيزه هاى تاريخى و تاثيرات غير مستقيم اقتصادى و سياسى اين مقاومتها و همچنان رابطه آنها در ابداع سلطنت, تا حال بصورت گسترده و دقيق مورد تحقيق قرار نگرفته است.

در زمينه روابط و اختلافات ميان اقوام و دولت دو دسته اسناد از منابع اولى بدسترس قرار دارد.

در كتابخانه دفتر هند در لندن و در آرشيف ملى دهلى اسنادى وجود دارد كه مواد قابل ملاحظه اي را در زمينه ساختار هاى قدرتهاى محلى به اختيار ميگذارد. در اينجا زيادترين معلومات به ارتباط تحقيقات جغرافيائى قابل دسترسيست. مثلاً گزارشاتى در مورد مناطق به اصطلاح اقوام سرحدى يعنى آن اقوام پشتونيكه در نوار سرحد بين افغانستان و مناطق تحت اداره هند برتانوى بود وباش داشتند. تحقيقات در مورد اين مناطق ارتباط داشت با بعد فاصله آنها از مراكزادارى. با دورى فاصله اين مناطق از مراكز ادارى, معلومات در مورد آنها هم محدودتر ميگردد. صرفنظر از گزارشات جاسوسان بريتانوى, معلومات دقيق در مورد روابط داخل افغانستان اكثراً مربوط بزمانهائى ميشود كه بريتانيا به حملات خود به افغانستان آغاز كزده و جنگهاى افغان و انگليس 1839-1842 و 1878-1880بوقوع پيوست و يا اينكه در شرايط صلح هيئت هاى اعزامى حكومت هند برتانوى, گزارشاتى از وضع دربار افغانستان تهيه كرده اند. مثلاً هيئت اعزامى الفنستون (1808-1809), برنس (1832-1833)و لمسدين 1857 .

بخش دوم منابع مربوط وقايع نگارى افغانستان است كه به هدايت شاهان نوشته شده اند و مهمترين آنها سراج التواريخ تاليف فيض محمد ميباشد. در حاليكه مشاهدين هند برتانوى از عدم استقرار روابط ميان مركز و اطراف گزارش ميدهند, وقايع نگاران افغانى در كل نظر سلطنت را تبارز داده و عكس يك حكومت واحد را تحت رهبرى كابل به نمايش ميگذارد. با حركت از همين طرزديد وفادارى هاى شكلى رهبران قومى با فرمانبردارى هاى سياسى عوضى گرفته شده و در نتيجه هر نوع مقاومت عليه شاهً خيانت تلقى ميگردد كه جزاى شاهانه را هم درفرجام خود دارد.

بدين ترتيب منابع بريتانوى و افغانى دو ارزيابى متضاد از مناسبات سياسى داخل افغانستان بنمايش گذاشته است. اما از وراى اين دو طرز ديد ميتوان, روابط و ساختار هاى قدرت را در افغانستان قرن 19 بصورت دقيق مورد ارزيابى قرار داد.

با در نظرداشت اين ارزيابى ها ميتوان برخلاف نظر نويسنده سراج التواريخ , قدرتمندانى را در افغانستان يافت كه قادر نبودند بصورت مستقيم از مركز به اطراف اعمال قدرت نمايند.

پادشاهان محمدزائى مانند اخلاف خود براى استفاده از منابع مادى داخلى بايد به يك نظام موكلى چند بعدى, اتكا مينمودند كه فقط با تقسيم امتيازات قابل نگهدارى بود(2) از طرف ديگر رهبران منطقوى از نقش ميانجى خود ميان اقوام و دولت نفع برده و روابط آنها با نظام حاكم در كابل نه از نگاه احتياج بلكه زيادتر در محدوده يك رابطه غير قابل سنجش غرور قبيلوى و داشتن موقف مناسب در دربار, برقرار بود.

با وجود اين دو ارزيابى متفاوت مامورين استعمارى بريتانيائى و وقايع نگاران افغانى, ميتوان نقاط مشتركى را در مورد روابط درونى قدرت در نظام حاكم افغانستان آن زمان مشاهده نمود كه قسماً شامل جنبه هاى عملى ميباشد. مامورين برتانوى مقيم در افغانستان اجازه نداشتند بصورت مستقل اطلاعاتى را در مورد اوضاع سياسى افغانستان جمع آورى نمايند. دربار جريان اطالاعات را به مامورين برتانوى مقيم كابل نيز تحت كنترول خود داشت, چنانچه هيئات اعزامى لمسدين در جريان اقامت يكساله خود در قندهار تحت مراقبت شديد در قصر سلطنتى مسكون بوده و فقط به اجازه وليعهد آن زمان غلام حيدر خان ميتوانستند با مردم تماس مستقيم برقرار نمايند. اگر از جنگهاى افغان و انگليس صرفنظر كنيم, خلاف آنچه تصور ميشود, ميان شاهان افغان و بريتانوى ها در بعضى موارد اشتراك منافع بمشاهده ميرسد. اين اشتراك منافع قبل از بقدرت رسيدن عبدالرحمن خان (1880-1901) و تبديل شدن افغانستان به يك دولت پوشالى, نيز وجود داشت. برتانوى ها مانند شاهان محمدزائى افغان بعد از اشغال پنجاب در سال 1849 و بعداً با اشغال مناطق شمال غربى در سال 1901پشتونها را تحت اداره خود داشتند. هر دو طرف در بعضى موارد سياست مشتركى را تعقيب ميكردند. مثلاً تلاشهائيكه براى نوآورى هاى دين اسلام صورت ميگرفت از هردو جانب افغانى و بريتانوى بنام وهابيت سركوب ميشد.

مثال ديگر نشان دادن يك عكس نادرست و منفى از پشتونهاى سرحد بود كه آنهارا بنام اقوام كوه نشين وحشى و نادان در ذهنيت ها معرفى نموده و چنان وانمود ميكردند كه آنها با هر نوع تلاش حكومت براي آوردن تمدن مخالفت مينمايند.

برخلاف وقايع نويسان افغانى, اسناد بريتانوى زيادتر در جزئيات مسايل پيچيده اند وعلت آن علاقمندى حكومت استعمارى هند به توانمندى هاو ارزش هاى جنگجويانه اقوام پشتون ساكن اين منطقه بود. از اين لحاظ آنها در گزارشات خود زيادتر به جنبه هاى نظامي توجه داشتند و بخصوص طبقه بندى عشائر و تعداد افراد جنگى آنها بيشتر مورد نظر شان بود.

مسئله قابل اهميت ديگر براى آنها نشانى كردن رهبران قومى صاحب نفوذ بود كه بنا به ضرورت ميتوانستند بطرفدارى و يا مخالفت با برتانوى ها و يا شاهان محمدزائى مورد استفاده قرار بگيرند. برتانوى ها با وجود تلاش متداوم موفق نشدند آن سلسله مراتب منطقوى را بدرستى شناسائى كنند كه از طريق آن زنجير اوامر ميان قوم و مركز رامطابق ميل خود رده بندى نمايند. شناسائي شخصيتهاى سياسى به اين شيوه به هيچ وجه يك توهم استعمارى نيست. اين شيوه هم در وقايع نگارى افغانستان به نظر ميخورد و هم در روند تحول سياسى فاميل ها.  به استناد آثار تاريخى پشتونها, مانند تاريخ سلطانى تاليف سلطان محمد و هم در آثار فوفلزائى در مورد قرن 18ميتوان اين شيوه را در چندين نسل و قسماً تا آغاز قرن 17 و اواخر قرن 16تعقيب نمود.

 

امپراتورى سدوزائى

 

در قرن 19 در روابط ميان دولت و اقوام كشيدگى ها و تنش هائى وجود داشت. قدرت حاكم در كابل اقوام پشتون رامانعى در برابر استحكام قدرت مركزى ميدانستند. در مقابل تعداد زيادى از رهبران اقوام پشتون ادعاى حاكميت محمدزائى ها را مورد سوال قرار ميدادند. اين مسئله بعنوان يك پديده مدرن ميتواند چنين تفسير گردد كه نظام دولتى افغانستان دوچار يك تحول تازه گرديده بود. در دوره هاى گذشته ميتوان بدون چون چرا از يك نوع همزيستى ميان قوم و دولت سخن گفت. فاميلهاى با نفوذ پشتون موقف خود را ممنون موقعيت استراتيژيك مناطق خود بودند كه در دو طرف راه هاى تجارتى قرار داشت. پشتونها در اطراف مناطق تحت سلطه صفوى ها و مغل ها زندگى كرده و از اهليت همكارى آزاد با هردو امپراتورى در زمينه كارهاى ادارى مانند اخذ عوايد كمركى و جمع اورى ماليات, برخوردار بودند.

با تاسيس امپراتورى سدوزائى در سال 1747 با وجوديكه پشتونها از نگاه جغرافيائى در مركز نظام دولت جديد قرار داشتند اما كانون داغ منافع دولت در قدم اول خارج از مناطق آنها بود. در مورد احمد شاه گفته ميشود كه براي او پيروزى به شاهان كشور هاى همسايه آسانتر بود نسبت به عمال حاكميت به هموطنانش (الفنستون 1972 ص 223). علاوه بر آن ارستوكراسى اقوام پشتون در زمان سدوزائى ها موفق شدند, مواضع خود را بيشتر از پيش تثبيت نمايند. آنها بلندترين مناسب ادارى و نظامي را اشغال كرده و مستمرى هاي هنگفتى بدست مى آوردند. در جريان رقابتها ميان شهزادگان براي رسيدن بكرسى سلطنت, نفوذ بزرگان قومى در دستگاه دولت بيشتر شد, زيرا رسيدن از وليعهدي به پادشاهى در گرو توافق رهبران قومى بود.

در كل ميتوان گفت كه عشيره هاى بزرگ قوم پشتون با سدوزائى ها زيادتر علاقمند همكارى و نزديكى بودند تا رقابت و جدائى. شاهان نيز پاداش اين وفاداري را از طريق مالياتى كه از مناطق تحت سلطه خود در هند بدست مي آورد, تمويل ميكرد. (3)

حاتم بخشى هاى زمامداران سدوزائى براي رهبران پشتون نتنها ناشي از روابط ً عشيروى و داشتن اجداد مشترك نبود, بلكه بيانگر واقعيت هاى سياسي نيز بود. نتنها درانى ها در نظام مستمرى سدوزائى ها شامل بودند, بلكه فاميل هاي صاحب نفوذ غلزائى و مومند كه از نسلها شاهرگ هاى تجارت كابل, قندهار و پشاور را كنترول ميكردند, از اين امتيازات سود ميبردند و رابطه نزديك با دربار بدون شك هويت اجتماعى اين گروه را ميساخت. در سطح منطقوى رهبران مزارع بزرگ را اداره ميكردند و نسبت بمردم عادى قوم خود از موقف بلند اجتماعى برخوردار بودند. مثال برجسته در اين زمينه وضع مومند هاى مورچه خيل بود كه از زمان امپراتورى مغل نواحى دكه را در غرب كوتل خيبر كنترول ميكردند. خانان مورچه خيل برعلاوه مستمرى هاى شاهيكه شامل مزارع بزرگ بود, عوايد گمركى راه زمينى و همچنان كيمه هاى دريا كابل را بدست مى اوردند. اين امكانات براى آنها قدرت آنرا ميداد كه در برابر ساير اقوام منطقه موقف خود را تثبيت نموده و گروه هاى سوار بدرقه كاروانهاى تجارتى وجمع آورى ماليات را ايجاد نمايند.

در چنين حالات است كه روابط عشيروى شكل مناسبات فئودالى را به خود گرفته و با تصور مساوات عشيروى گلنر (گلنر 1969) كمتر مشابهت دارد. اما برخلاف تبارز واقعيست از نظام هيل من گروپى از انسانها كه در مناطق صعب العبور با موفقيت نسبى خود را از كنترول دولت خارج كرده و در حدود معينى در نظام دولتى نيز نقش خود را بازى ميكنند. به همين ترتيب اين نظر برند گلاتسر كه در زمينه رابطه ميان دولت و كوچى ها ارائه نموده است, در مورد پشتون هاى مقيم نيز قابل تطبيق است: ً به همان پيمانه ايكه روابط قوم با دولت نزديك باشد به همان اندازه رهبران از موقف قويتر برخوردار بوده و سلسله مراتب قومى نيز تقويت ميگردد . اما تكامل اين مسئله نبايد بصورت خطى متداوم ديده شود. با وجوديكه اكثريت رهبران عشيروى در مناطقى زندگى ميكنند كه بمركز قدرت نزديك و در امور دولتى شركت داشتند اما مواردي وجود دارد كه با نفوذترين و بدين ترتيب مقاومترين رهبران عشيروى در مناطق دورتر از شهر زندگى كرده و از مركز قدرت فاصله داشتند. در چنين مناطق قدرت دولت حضور دايمى نداشته و دربار از آنها بخاطر تثبيت حاكميت دولت بر قوم, تقاضاى همكارى نميتوانست. اما نزديكى با دولت نبايد بحيث يك پديده مكانى ديده شود.

همكارى يا مخالفت يك قوم با دربار اكثراً نسلها ادامه پيدا ميكرد. عوامل تاريخى تثبيت هويت در ثبات موقف سياسى يك قوم نقش تعيين كننده داشت. بادر نظرداشت پسمنظر تاريخى زياد قابل تعجب نيست كه نه اقوام بسياركوهى وحشی، بلكه رهبران پر قدرت اطراف شاهراه هاى تجارتى بودند كه در مخالفت با آن تحولات سياسى قرار گرفتند كه زمينه هاى عروج سلاله محمدزائى را آماده ساخت.

در آغاز اين تصور وجود داشت كه رهبران قومى از سقوط سدوزائى ها نفع ميبرند. آنها با استفاده از ضعف زمامداران كابل, واليان و رهبران قومى در مناطق مختلف با موفقيت از تاديه ماليات و به اختيار گذاشتن افراد جنگى براي سلطنت ابا ورزيدند. اين روند زماني شدت گرفت امپراتورى سدوزائى بدولت هاى كوچكي تبديل شد كه مراكز آنها در كابل, قندهار و هرات بود (4). در اطراف اين مراكز اريستوكراسى عشيروى تقريباً بدون مزاحمت, كنترول خود را در مناطق شاهراه هاى تجارتى توسعه دادند.

 

 

امير دوست محمد خان بنيانگزار سلاله اى محمدزائى

 

با بقدرت رسيدن امير دوست محمد خان , اوضاع دستخوش يكسلسله تحولات تازه گرديد. او در سال 1826 كنترول كابل را بدست آورده و در طول يكسال با تركيبى از افدامات نظامى و فعاليتهاى سياسي مدبرانه موفق شد در غرب تا باميان, در شرق تا جلال آباد و در جنوب تا غزنى ساحه اداره خود را توسعه دهد و بعد از جنگ اول افغان و انگليس حاكميت خود را در بلخ (1849), قندهار(1850) و هرات (1863) نيز تثبيت نمايد.

سلطنت ايجاد شده اى جديد سلاله محمد زائى براى ايجاد نظم نوين ادارى دو وظيفه اساسى را بايد انجام ميداد. از يكطرف براى اقوام پشتون بايد مزاياى سلاله اى جديد را به نمايش ميگذاشت و از جانب ديگر امتيازات قومى را كاهش ميداد. مگر اينكه اين امتيازات شامل آن بخش از زمينهائي ميشد كه قبلاً بدست سكها افتاده بود. دوست محمد خان براى حل اين مشكل بزرگ استراتيژى مختلطى را روي دست گرفت كه ظاهراً ضعف مشى دولت را در برابر اقوام متبارز ميساخت. اما همزمان با آن تلاش روشنى بود تا بنياد قدرت سلطنت را تقويت نمايد. از نگاه شكلى برخورد او با اريستوكراسى قومى توام با گذشت و مدارا بود. دربار او برخلاف مراسم خشك دربارى سدوزائى ها, محل پر شور تجمع اقوام بود كه درآن حاضرين بصورت همسان مورد احترام او بودند.( هارلان 1842ص147) اين شاه جوان در مقايسه با سدوزائى ها در ساير موارد نيز تفاوتهاى داشت.

در سال 1835 زمانيكه جهاد عليه سكهاى بيدين زمينه برايش را مساعد ساخت كه اعلان پادشاهى نمايد, بخود لقب اميرالمومنين را داد كه اين عمل در ميان شاهان سدوزائى سابقه نداشت. برعلاوه امير دوست محمد خان با استفاده از ارزش مذهبى لقب امير اين امتياز را بدست آورد, كه تمام مسلمين را بدون در نظرداشت منشه قومى آنها, دعوت به اطاعت كند.

امير دوست محمد خان مانند سدوزائى ها در تلاش استقرار حاكميت خود از طريق وصلتهاى قومى نيز گرديد.

16 همسر وى اكثراً دختران افراد با رسوخ قزلباش, غلزائى ها و فاميلهاى كوهستانى بودند. اين وصلتها در قدم اول در خدمت استحكام ائتلافها قرار داشت. اما در حالت ايجاد منازعات به نفع علايق سياسى كنار گذاشته ميشد.

متحدين وفادار امير دوست محمد خان مردمان وادى كابل ميساخت. مهمند هاى مورچه خيل كه قبلاً از آنها نام برده شد و همچنان غلزائى هاى جبار خيل, كه همسايگان غربى آنها بودند, امنيت شاهراه هاى تجارتى كوتل خيبر را بطرف پشاور تضمين نموده و امتيازات عنعنوى قبلى خود را نگهداشتند. اما امتيازات شان نسبت بدوره سدوزائى ها تا حدودى محدود گرديد.

با وجود روابط دوستانه با تعداد از رهبران قومى, مناسبات امير با اريستوكراسى عشيروى در كل توام با يك مبارزه ميان منافع دولت و منافع قومى بود. از يكطرف امير فقط بكمك خانان صاحب نفوذ قادر بود حاكميت خود را در خارج از حوضه شهرها تثبيت نمايد و از طرف ديگر قويترين موتلفين شاه با اخذ مستمرى ها در بدل خدمات خود, داراى چنان اميازاتى بودند كه ميتوانستند با شاه رقابت نمايند. روابط نزديك رهبران قومى با دربار, هم در داخل دربار و هم در ميان قوم, تاثيراتى از خود بجا ميگذاشت. اگر ائتلاف در اثر يك وصلت ايجاد ميشد, اقارب مادرى شهزاده ميتوانست بعنوان طرفداران خواهرزاده خود در دربار شاه تبارز كنند. همچنان اين امكانات نيز وجود داشت كه اين روابط در اثر دسايس دربار و يا مخالفتها ميان امير و يكى از فرزندانش, مكدر گردد. (5)

اماآنچه كه بصورت دايمى بوقوع ميپيوست آن بود كه بعضى از رهبران محلى كه قدرت شان بصورت روز افزون زيادتر ميشد, امير را خارچشم خود ميدانستند. بطور مثال محمد شاه بابكر خيل غلزائى كه از پايگاه خود در لغمان, شمال غرب جلال آباد, در جنگ اول افغان و انگليس نقش تعيين كننده داشت (6) بعد از ختم جنگ, زمانيكه آرزوى او براي رسيدن به يك مقام خوب دولتى برآورده نشد, در سال 1847 آغاز به بغاوت كرد و نقش يك جنگجوى قومى وحشى را بازى نمود. حملات غارتگرانه اى او در شاهراه كابل تقريباً يك دهه دوام كرده و ضعف قدرت امير دوست محمد خان را در مناطق اطراف شهر ها ثابت ساخت.

در حاليكه امير بشكل عنعنوى روابط خود با رهبران اقوام مسكون در وادى كابل توسعه داد, توافقات او با گروه هاى قومي كه در امتداد شاهراه تجارتى جنوب زندگى ميكردند, صدمه ديده و درز برداشت. مثال برجسته در اين زمينه ضعف موقف نخبگان قوم درانى در دستگاه دولت بود. اين ضعف كه در اثر جنگهاى خانوادگى ميان خود شان, كه همزمان باعث تقويت خانواده محمدزائى گرديد, در دوره سلطنت دوست محمد خان عميقتر شد و اين حالت امكانات عنعنوى شان را براى رسيدن به پست هاى بلند نظامى و ادارى, نابود ساخت (7) و امتيازات مالياتى آنها نيز محدود گرديد(8)

يگانه گروه قومى كه در قندهار و اطراف آن بصورت استثنائى از يك سلسله امتيازات نفع مي بردند, باركزائي ها بودند كه در سلسله مراتب قومى با محمدزائى ها قرابت نزديك داشتند. همچنان آن گروه هاى قومى كه مناطق بود وباش شان در فاصله هاى دور از شهرها قرار داشت با موفقيت از زير فشاز پرداخت ماليه شانه خالى كردند. اما درانى ها باوجود ضعف شان تا قرن بيستم نقش عمده اي را در حيات سياسى و اقتصادى افغانستان بازى نمودند. (گريگوريان 1969 ص 30)

دوگروه ديگريكه براي اولين بار مجبور به پرداخت ماليات شدند, عشائر هوتك و توخى قوم غلزائى بودند كه  درجنوب راه تجارت ميان كابل و قندهار مسلط بودند. هوتكى ها در سال 1722در جريان جنگها و اشغال هفت ساله اصفهان بنياد سلطنت صفوي را نابود كردند. اين پيروزى نظامى براى عشيره هوتكى آن خود آگاهي سياسي را داده بود كه آنها تا قرن 19 ادعاى حاكميت مستقل را ميكردند. سرنوشت سياسى هوتكى ها در ارتباط تنگاتنگ قوم همسايه اى شان توخى ها, قرار داشت. اين دو قوم هردو در اشغال كرسى هاى دولتى در رقابت و در بغاوت در برابر دولت در ائتلاف با همديگر بودند. در زمان سلطنت سدوزائى ها اين امكان براى آنها داده نشد, كه اقدام به بغاوت كنند. چون رهبران هوتك و توخى در دربار نقش بسيار مهم داشته و دستمزد هاى بزرگى بدست مى آوردند(9). اما با سقوط سدوزائى ها و عروج محمد زائى ها, در تلاش آن شدند تا دوباره استقلال سياسى خود را بدست آورند. بهمين منظور در سال 1801و1802دست بدو قيام زدند. در سال 1852و 1853بازهم هردو قوم در مقابل اقدام امير دوست محمد خان مبنى بر وضع ماليات فردى از خود مقاومت نشان دادند, زيرا آنها ماليات فردى را توهين به شخصيت خود دانسته و آنرا مساوى به جزيه ميدانستند كه كافران مجبور به پرداخت آن بودند

در حاليكه ساحه حاكميت امير دوست محمد خان در اخير سلطنتش حدود جغرافيائى امروز افغانستان را احتوا ميكرد, ساحه واقعى تحت كنترول او فقط در محدوده اى مراكز شهر ها و مناطق اطراف شاهراه هاى تجارتى بود. با وجود بعضى پيروزى هاى نظامى, او در موقعيتى قرار نداشت كه بتواند, توازن قدرت ميان دولت و اقوام را به نفع دولت تغيير داده و امتيازات قومى را محدود سازد. اين مسئله جدا از مثالهاى بالا, از آنجا قابل شناخت است كه در از ميان بردن امتيازات مالياتى پشتونها كه از طرف سدوزائى ها براى شان داده شده بود, موفقيتهاى بدست آورد. با وجوديكه رهبران قومى سركش با زندانى شدن و اعدام خود از طرف او حساب ميكردند, اما امير هيچ زمانى موفق نشد در امور قومى, مثلاً تعيين رهبران, از نفوذى برخوردار گردد.

 

حاكميت امير شير على خان

 

د رزمان امير شيرعلى خان ما با نوع ديگرى از سياست قومى مواجه ميشويم. جاي يك بخش از ملتزمان عشيروى براى كسان ديگرى داده ميشود و تركيب نخبگان شامل دستگاه دولت دوچار تغييراتى قابل

ملاحظه اى ميگردد كه اين تغييرات در رابطه مستقيم استحكام سلطنت سلاله محمد زائى ها قرار دارد.

دوست محمد خان توانست ادعاى خود را در استحكام سلطنت خود تا جائى بكرسى نشاند, بشكليكه تقريباً تمام كرسى هاى سياسى, اداره ولايات و پست هاى بلند نظامى را در دست پسران خود متمركز سازد. بعد از مرگ وى در ماه جون 1863 اين جنجال وجود نداشت كه آيا يك محمدزائى مستحق شاهي است يانه؟ برخلاف منازعه در جاى ديگرى بود كه كدام يك از اعضاى فاميل محمدزائى مستحق سلطنت است. (10) با وجوديكه شيرعلى خان بحيث جانشين پدر تعيين شده بود, اما برادران و برادراندراش كه هيچ كدام از نگاه نظامى و داشتن عوايد مالى از ولايات چيزى كمتر از او نداشتند, حاضر به اطاعت نشده و اين عدم اطاعت منجر به پنج سال جنگ داخلى شد. تا اينكه مخالفين شيرعلى خان مجبور بفرار بخارج شدند و يا اينكه مرگ بسراع شان آمد. از سال 1869 به بعد اقارب امير در امور دولت نقش بسيار كوچكى داشتند. امير شيرعلى در اين زمان زيادتر به پشتونهاى غير درانى و قزلباشهاى شهرى اتكا نمود. غلزائى هاى جبار خيل بخشهاى عمده قواى نظامى او رادر اطراف و مركز ميساخت. برعلاوه يك پنجم قواى نظامي او شامل پشتونهاى وردكى از نواحى غزنى بود كه رهبران آنها واليان غزنى, مقر و قلات بوده و به اقوام غلزائى تعلق داشتند. بدينصورت كنترول راه تجارتى كابل قندهار را اقوام جديد, اما با همان مشخصه عشيروى بدست داشتند.

در سال 1873 شيرعلى خان شوراى غير رسمى پدرش را به كابينه اى مشابه نمونه اى اروپائى تبديل نمود. در اينجا هم با نفوذترين نمايندگان قومى و نخبگان معتبر سهيم بودند. به دو رهبر جبار خيل غلزائى , عصمت الله خان و ارسلان خان مقام هاى وزارت داخله و خارجه داده شد. حبيب الله خان وردك بحيث وزير ماليه تقرر يافت. و به على خان قزلباش مقام وزارت جنگ تفويض گرديد. در حاليكه نو آورى هاى شيرعلى خان براي گروه هاى جديدى امكانات شركت در امور اداره دولت را مساعد ساخت, در ميكانيسم سياسى كه از سالها مورد استفاده بود, تغيير قابل ملاحظه اى بوجود نيامد. با وجوديكه گروه هاى مختلف براى اشغال كرسى ها دستگاه دولت كه توام با امتيازات مالى بود, درر قابت با همديگر قرار داشتند, اما دايره ايكه شانس گرفتن مقامهاى دولتى برايشان ميسر بود, بسيار محدود باقى ماند. شير على خان  فكر ميكرد كه رقابت نخبگان  سهيم در دستگاه دولت را در مقابل همديگر, مورد استفاده قرار بدهد. وبه همين منظور بخشهاى معين ادارى را ميان وابستگان عشاير مختلف تقسيم كرده و بدينصورت مجموعه دستگاه ادارى دولت بدو جبهه تقسيم شده بود. منازعات اكثراً جنبه مذهبى را بخود ميگرفت, بشكلى كه افغانها يعنى پشتونها بعنوان يك گروپ سنى مذهب در برابر قزلباشهاى شيعه مذهب قرار گرفته بودند. برعلاوه شيرعلى خان در تلاش خود, چنين وانمود ميكرد كه ميخواهد يك اشرافيت خدمتگذار را جانشين  همبستگى هاى ميراثي قومى نمايد. به همين اساس او اكثراً آن مامورينى را مورد حمايت قرار ميداد, كه از آنها بخاطر ضعف پشتوانه قومى شان, انتظار وفادارى بيشتر را داشت. اين عملش ناگزيراً باعث رنجش آن بخش از نخبگان جديد ميشد كه از نگاه قومى به فاميل هاى بهتر تعلق داشتند. (11) بدينترتيب عنصر تجدد خواهى سياست او در خود جرقه هاى از اختلافات قومى را حمل ميكرد كه بجاى تضعيف و از ميان بردن منازعات قومى, اختلافات را دامن ميزد.

در تاريخ نويسى به برنامه نوآورى هاى شير على خان كمتر توجه گرديده است. در حاليكه اگر دقيق به آن نظر انداخته شود, در حقيقت اقدامات او راه را براى كوشش هاى عبدارحمن خان در استحكام حكومت مركزى هموار ساخت.

نقاط برازنده سياست شيرعلى خان, دسته بندى اخذ ماليات و نوسازى قواى نظامي بود. در قسمت نوآورى هاى مالي از ميان بردن نظام حوالجات بود كه از زمان سدوزائى ها به اينطرف  رواج داشت و به اساس آن عساكر يك بخش از معاش خود را بصورت مستقيم با بدست داشتن يك حواله دولتى از حاصلات مولدين منطقوى بدست مى آوردند.  شير على خان براى اينكه اخذ ماليات را مستقيم تحت اداره دولت مركزى درآورد, كوشش نمود تا تمام ماليلت از شكل تاديات طبيعى به تاديات پولى تبديل گردد. او در تلاش خود براى ازدياد ماليات به صدراعظم خود نور محمد شاه خان كه از سيدان منطقه پيشين بود, زيادتر اتكا مينمود تا به وزير ماليه حبيب الله خان وردك

سيد نورمحمد شاه خان بحيث شخصيتيكه در دربار خارج از حلقه قومى قرار داشت, كسي بود كه همه به خشك مزاجى و عدم توجه او به وفاداري ها و امتيازات  قومى, آشنا بوده و از او ترس داشتند. او بدون انحراف, مدافع منافع شاه بود و پافشارى او در زمينه توافق  تاديات مالياتى از جانب والي ها بدولت مركزى, چنان پافشارى داشت كه موجى بزرگ از اعتراضات اورا متهم به اختلاس كردند. اما باوجود تلاش هاي زياد باز هم موفقيت او در جمع آورى ماليات محدود باقى ماند. زيرا از يك طرف بخاطر نفوذ روز افزون او در امور مالياتى زمينه منازعه او با مامورين وردكى دستگاه دولت بالا گرفت و از جانب ديگر بسيارى از مامورين كنترول روز افزون دولت را بمثابه اى توحين نسبت بخود ميدانستند. از همين سبب در سال 1876 وزير خارجه اين مطلب را به پادشاهارائه كرد, كه نور محمد شاه به اثر اختلاس عايدى بالغ بر 300000 روپيه بدست آورده و درمقابل اورا دوچندان از ناحيه وفادارى هاي پرارزش قومى متضرر ساخته است.(12)

شيرعلى خان مانند پدرش در تقويت اردو بعنوان يكى از وسايل حفظ قدرت توجه جدي داشت. او در جريان زمامدارى خود تعداد عساكر را از 26000در زمان دوست محمد خان به 56000 افزايش داد. مهمتر اينكه ساختار اردو در زمان وى بطور كلى تغيير نمود. شير على خان براى اولين بار قواى منظم پياده را بمثابه ستون فقرات اردو جانشين سواره نظام عنعنوى ساخت. (13) در حاليكه دوست محمد خان صلاحيتهاى اردو را ميان پسران خود تقسيم كرده بود, شيرعلى خان يك مركز قومانده عمومى ايجاد نموده و تاديات براى عساكر را نيز مركزى ساخت. برعلاوه او كوشش نمود در ميان واحد هاى اردو قرابت هاى فاميلىرا از ميان بردارد.

او طي فرمانى در سال 1872 نيرو هاى پياده را نظر به بلندى قامت سر از نو تنظيم نمود. شيرعلى خان در طي تلاشهاى خود نتنها ساختار هاى قواى نظامى را مطابق نمونه اروپائى بهبود بخشيد, بلكه اولين نظامنامه هاى عسكرى را بزبانهاى پشتو و فارسى تدوين كرد وهمچنان بنياد هاى اولى معارف افغانستان را نيز گذاشت.(14)

اما تلاشهاى شيرعلي خان براى جانشين نمودن ساختار هاى ً نوين ً بجاى ساختار هاي قومى توام با پيروزى هاى محدودى بود.

در پرتو وقايع قبل از وقوع جنگ دوم افغان و انگليس ميتوان چنين تصور نمود كه امير در نظر داشت بنياد وفادارى هاي قومي را نابود نموده  و يا حد اقل زير سوال قرار بدهد اما توان آنرا نداشت كه يك نسل از ملتزمان جديد را كه توانمندى اداره دولت را در مواقع بحرانى داشته باشند, جانشين آنها نمايد. سلوك سياسى شير على خان بيانگر آنست كه او در بسيارى از مسايل يك تركيب نا خوش آيندى از نو وكهنه را در خود حمل ميكرد.

همبستگان عنعنوى دربار متوجه عنصر ً مدرن ً شده و آنرا احساس كردند و ميخواستند ادعاي او را مبنى بردستيابى به امكانات قابل دسترسى كشورش بجاى وفاداري هاي قومى, نرمتر بسازند. در مقابل امير ميخواست تا  نخبگان تازه به پا خواسته را كه دستگاه دولت بر آنها اتكا داشت, با وسايل عنعنوى  دادن امتيازات و دادن پولهاي مفت بخود وابسته بسازد.  تضاد درونى ديگرى سياست او تلاشى بود كه ميخواست روابط عشيروى دستگاه نظامى را با حمايت از رهبران قومى تضعيف كند. نتيجه كار چنان شد كه در قدم اول آن نيرو هاى سواره نظام ان عشايري را كوچكتر ساخت كه قبلاً نقش سياسى آنها از ميان رفته بود. اما در همين زمينه  غلزائي هاى جبار خيل و وردكها كه به هيچ صورت حاضر به از دست دادن امتيازات خود نبودند. يك مشكل ديگريكه بعنوان مانع در برابر  نوآورى هاى شير علي خان قرار داشت , محدوديت ساحه نفوذ ادارى دولت وي بود, كه بيشتر ازدوران  پدرش توسعه نكرد. مانند دوران پدرِ تنها شهر نشينان و مردمان دو طرف شاهراه هاى تجارتى بودند كه حاضر به تاديه ماليات و خدمت عسكرى شدند. زحمات شير على خان  براى جلب 200000عسكر اضافى آنهم در زمانيكه خطر تصادم با نيرو هاي برتانوى او را تهديد ميكرد, بيمفهوم بنظر آمده و مورد حمايت مردم قرار نگرفت.(15) بدينترتيب ديده ميشود كه آغاز حاكميت محمدزائي ها بمشكلات زيادى مواجه بود. با در نظرداشت اين مشكلات براي يك مشاهد جاى بس تعجب است كه با اين همه كمبود ها, دستگاه ادارى جديد, چگونه ممكن شد كه توانست تهداب حاكميت 150 ساله محمد زائى ها را بنيان گذارد.

 

توضيحات

 

1-      بنا به حدس موسوى چنان بنظر ميرسد كه اصطلاح افغانستان ميتواند نام تازه اي باشد كه استعمارگران انگليس آنرا مورد استفاده قرار داده اند ( موسوي 1998 ص 2-5)

2-      تحليل بسيار خوب و دقيق در مورد چگونگي گرفتن قدرت در قرن 19 از طرف گريوی ماير ارائه گرديده است ( گريوي ماير 1990 ص 33- 35)

3-      زمامداران سدوزائي 75% عوايد خود را از ولايات تحت سلطه خود در هند بدست مياوردن (اسنر نقل قول از اوسترديكوف 1978 ص217)

4-      صرفنظر از زمان حمله انگليسها و جنگ اول افغان و انگليس قندهار تا سال 1855 تحت كنترول برادران اند امير دوست محمد خان , شيردل خان (سال وفات 1826) پردل خان (سال وفات1830) كندل خان ( سال وفات 1855) رحمدل خان (سال وفات 1859) , مهردل خان ( سال وفات 1855) قرار داشت. هرات تا سال 1841 از طرف آخرين فرد خانواده سدوزائي محمود (1817-1829) و پسرش كامران (1829-1841) اداره ميشد. از 1841-1855 تحت كنترول يار محمد خان الكوزي، وزير كامران و پسرش سيد محمد خان قرار داشت. بعد از اشغال هرات توسط ايراني ها 1856-1857سلطان محمد خان پسر كاكاي امير دوست محمد خان در هرات حكومت ميكرد و بعداً محمد عظيم خان تا 1863.

5 - خوب در اين زمينه, خرابي مناسبات ميان امير شيرعلي خان و خسر بره اش نوروز خان مورچه خيل است كه ماماي پسرش يعقوب خان بود. بعد ايجاد مخالفت بين پدر و پسر نوروز خان يك بخش از امتيازات خود را در دربار از دست داد. روابط تيره ميان نوروز خان و امير شير علي خان زماني به اوج خود رسيد كه امير شيرعلي خان يعقوب خان را در سال 1874 زنداني نمود.

6  در اينجا وصلت هاي خانوادگي نقش داشت. محمد شاه خان خسر پسر امير دوست محمد خان, محمد اكبر خان بود.

7-      تغيير در موقف نخبگان دراني را چنين ميتوان توضيح كرد كه اصطلاح سردار كه در گذشته فقط به بلند پايه ترين رهبران قوم سدوزائي كه مقام هاي نظامي داشتند, داده ميشد. در زمان سلطنت محمد زائي ها تنها به قوم خود شان مختص گرديد.

8-      اين روند قبل از جنگ اول افغان و انگليس ميان برادران امير دوست محمد خان آغاز شد

9-      عوايد رهبران اقوام توخي و هوتك را ميتوان در مقايسه با دادن امتيازات عشيروي سنجش نمود كه به اساس آن عايد خالص شاه زمان 10 ميليون روپيه بود. در زمان تيمور شاه, آموخان توخي سالانه 160.000روپيه به اضافه عوايد زمينهاي دراني ها در جگدلك از تيمور شاه بدست مياورد

(فوفلزائي 1958 ص 187,غني1982ص358,ليش1845ص319, لينچ 1841) در همين زمان نصرالله خان هوتك تمام عوايد ديره اسماعيل خان, بنو و ارگون را بحيث جاگير بخود اختصاص داده بود( فوفلزائي 1958ص187, ليش 1845ص319-20,ريورتي1888ص85) عايد سالانه دره اسماعيل خان در زمان شاه زمان در حدود 400-600000روپيه تخمين ميشد (حسيني1967ص31, استراشي: ًخاطراتً كلكسيون الفنستون , كتابخانه دهلي80 F8813 Hn, fs4,55,75-80,102,107,109 )

10-    امير دوست محمد خان هم مجبور بود در برابر برادران از خود مقاومت نشان دهد. اما در آن زمان سلطنت سدوزائي ها هنوز حضور داشت و يا حد اقل در آغاز منازعات بنام دست نشاندگان سدوزائي ها دامن زده ميشد.

11-    در اين مورد يك مثال حسين علي قزلباش بود كه در رسيدن بمقام هاي بالاي نظامي زيادتر مرهون تابعيت بدون قيد وشرط از امير بود تا لياقت و كارداني او در امور نظامي.

12-    با وجود آنهم عوايد ناخالص شيرعلي خان ميان سالهاي 1869-1878از 1, 7 به 10مليون روپيه هندي و يا 13 مليون روپيه كابلي بالغ ميشد.

13-    در جريان سالهاي 30 قرن 19 از جمله 12000سواره نظام فقط 3000 آنها عسكر منظم بود. و از جمله 24450 عسكريكه دوست محمد خان در سال 1856 به اختيار داشت فقط 7300نفر پياده نظام, 15300 سواري و 1850 مليشه هاي پياده بودند. در زمان شيرعلي خان قواي نظامي به 56243نفر ارتقا يافت كه از جمله 41215 نفر شامل قواي پياده نظام بود كه اكثر آنها شامل قواي منظم بودند.

14-    شير علي خان در سال 1873 اكادمي نظامي را براي تربيه افسران و يك مكتب ملكي براي فرزندان خانواده شاهي و خوانين تاسيس نمود.

15-    كابل, قندهار, هرات و تركستان افغانستان هركدام بايد 50.000عسكر به اختيار ميگذاشتند. در مورد ولايت كابل شاه چنين در نظر داشت: غزني و لوگر هركدام8000, وردك, زرمت, غلزائي و كوهستان  6000كابل و اطرافش 10000 (آرشيف ملي هند KM 31 Januar 1877,For. Sec.Februar 1878 No.155  )

 

 

منابع

Zitierte Literatur:

 

Burnes, Alexander (1834) Travels into Bokhara 3 Bde. London 

 

 Elphenston, Mountstuart (1972) AnAccount of the Kingdom of     Kabul(repr.firsted.1815) 

 

Faiz, Mohammad (1912) Siradj al-tawarikh Kabul

 

Fofalzai Aziz al-Din Wakili (1958) Durrat al-zaman fi tarikh Schah Zaman .Kabul

 

Fofalzai,  Aziz al-Din Wakili (1967) Timur Schah Dorani Kabul.

 

Gelner; ernest (1969) The Saints of the Atlas. Chicago

 

Ghani,Ashraf ( 1982 ) Produktion and Domination: Afghanistan 1747-1901( (unveröffentlichte Dissertation. Colambia Univ.)

 

Glatzer Bernt (1983): Political Organisation of Paschtun Nomads and the State. In Richard Tapper (Hrsg.): The Conflict of Tibe and state in Iran and Afghanistan. New York: 212-232

 

Gregorian Vartan(1969 ) The Emergence of Modern Afghanistan. Stanford

 

Grevmeyer, Jan-Heeren (1990 ) Afghanistan: Sozialer Wandel und Staat im 20. Jahrhundert. Berlin

Harlan, Josiah (1842 ) A Memoir of India and Avghanistan. Philadelphia

 

Husaini Imam al Din (1967 ): Chand Safha az tarikh-e husain Shahi. In Aryana

25(4) 26-33 ( repr.first ed.1797)           

 

Leech,Robert(1845) An Account of the Early Ghiljaees In : Journal of the Asiatic Sosiety of Bengal 14: 306-328

 

Lynch,J.( 1841 ) Report an the Tooran Guljies. India offece Libray.L/P&S/5/159

No.53 of 8July 1841

 

Lumsden,  H.B.(1860 ) The Mission of Kandahar. Calcuta

 

Merk, W.R.H.(1884) : The Mohmands. Lahore ( repr.first ed.1898)

 

Mousavi; Sayed Askar(1998): The Hazaras of Afghanistan: Richmond

 

Noelle, Christine (1995): The Anti-Wahabi Reaktion in Nineteenth Century Afghanistan: In: Muslim World 85(1-2) : 23-48

 

Noelle, Chritine(1997 ): State and Tribe in Nineteenth- Century Afghanistan: Reign of Amir Dost Mohammad Khan (1826-1863). Richmond

 

Osterdickhoff, Peter (1978): Hemmnisse und Widersprüche in der Entwicklung armer Länder- Darstellung am Beispiel Afghanistan.München.

 

Raverty,H.G.( 1888) Notes on Afghanistan and Part of Baluchistan: London

 

Sultan Muhammad Khan B. Musa Durani (1881) Tarikh-e Sultani. Bombay