دهقان زهما

تقديم به پدرم که مرا با کلمه آشنا کرد

و رفيق روز های بدم بود

“Wir ordnens. Es Zerfallt. Wir ordnens wieder und Zerfallen selbst.”

Rilk, Duineser Elegien

خرد خونين

بحثی پيرامون "ديالکتيک روشنگری" – نوشتهء هورکهايمر و آدرنو

 

حملهء تروريست های عربی بر مرکز تجارت بين المللی در نيويارک و بر پنتاگون، زنگ خطر را در دنيای غرب به صدا در آورد. اين تهاجم نه تنها از سوی رسانه های جمعی و سياستگزاران، بل از جانب بسياری از جامعه شناسان، فيلسوفان و مورخين غربی، به عنوان تجاوز بر "ارزش های غربی" و "تمدن" قلمداد شده است. از نظر آنان تهاجم مذکور، تصادم فرهنگ ها، رويارويی عقل با عقل ستيزی و نبرد "بربريت" با "تمدن" بوده است. در همين محرکه بود که نظريه پردازان ليبرال و چپ ليبرال در اروپا در برابر نهاد "نبرد فرهنگ ها"، پس از فروپاشی ديوار برلين، توسط هانتينگتون، مطرح شده بود، طرح ديالوگ فرهنگ ها و روشنگری را پيشنهاد نمودند(1).

به اين ترتيب، پديدهء روشنگری و ارزش های جهانشمول که نظريه پردازان پُست مدرنيست، از دههء شصت ميلادی به اين سو اعلام مرگش را کرده بودند، تولد دوباره اش را جشن گرفت.

چنان می نمايد که بعد از سقوط حاکميت طالبان در افغانستان توسط نيروی نظامی ايالات متحدهء امريکا و متحدين اروپايی اش، فورمول جادويی روشنگری، جامعهء مدنی و دموکراسی، بی هيچ گونه تعمق در پيوند با پيش شرط های عينی و ذهنی آن در جامعهء افغانی، زبانزد بسياری از روشنفکران افغان گرديده است. بيشترين مقالاتی که در اين زمينه به چاپ می رسند، با تفکر ايجابی و دور از هر گونه ديد انتقادی نبشته شده اند. اين گونه تفکر ايجابی که به مقولات گردن می نهد، بی آن که با شرايط تاريخی و ساختار اجتماعی افغانستان انديشيده باشد، از کجا سرچشمه می گيرد؟

آيا قلمبدستان ما که در اين عرصه قلم می زنند، آگاهانه ايديولوژی توليد می کنند، چون ارادهء معطوف به قدرت دارند؟

و يا اين که روشنفکران ما- خاصه روشنفکران چپ ما که تا ديروز بر کرسی قدرت نشسته بودند- در دنيای سرتاسری شدن اقتصاد سرميانه داری، بار ديگر به دام ايديولوژی های وارداتی می روند تا اين بار به جای سوسياليزم که از مُد و از چشم روزگار افتاده، جامعهء مدنی را در رويای خويش واقعيت ببخشند؟

پرداختن به سؤال های بالا در اين مقالت نمی گنجد و از اين رو من آن را به وقت ديگر می گذارم.

امّا، از آن جايی که موضوع اين مقالت نقد روشنگری است، می توان در اين جا اين سوال را مطرح کرد که برای حوزه فرهنگی ما که هنوز از طريق زبان مادريش دسترسی به آثار متفکرين دورهء روشنگری ندارد، نقد آن چه مفهومی می تواند داشته باشد؟

پاسخ من اين است که نمی توانيم مرحلهء دقت و تأمل در يک پديده را جدا از نقد آن بداينم. هر گاه ما تأمل و بررسی در يک پديده را جدا از نقد آن بدانيم، از نگرش نقادانه در می گذريم و خود دچار توهم گرايی می شويم.

به بيان ديگر، به همان اندازه که شناخت از پديدهء روشنگری به عنوان يک دورهء تاريخی سرنوشت ساز، حتمی و ضروری است، روشنگری در ارتباط با روشنگری نيز ضروری است.

مقالتی را که در دست داريد، کوششی است در جهت قرائت و تفسير "ديالکتيک روشنگری". اهميت کتاب "ديالکتيک روشنگری" –شايد- در نقد آن از روشنگری و تمدن نهفته باشد، چون به يقين می توان گفت که روشنگری و تمدن برای اولين بار در اين کتاب به نوع رديکال در بوتهء نقد قرار گرفته است.

I

پيدايش کتاب

"ديالکتيک روشنگری" (2) در فضای اختناق آور جنگ جهانی دوم، در سال 1944 ميلادی در ايالات متحدهء امريکا به رشتهء تحرير در آمده است.

اين کتاب، در سال 1947 ميلادی در بنگاه انتشاراتی Querido در امستردام، هلند به چاپ رسيد. کتاب در دههء شصت ميلادی، هنگام اوج جنبش دانشجويی در اروپا، دوباره "کشف" گرديد. از آن زمان به اين سو،"د - ر" در زمرهء مهمترين آثار فلسفی قرن بيستم قرار دارد.

ماکس هورکهايمر، متولد سال 1895 ميلادی، در شتوتگارت، در مونشن و فرايبورگ به تحصيل روانشناسی، جامعه شناسی و فلسفه پرداخت. او نزد ماکس وبر، و ادموند هوسرل، جامعه شناسی و فلسفه آموخت(3) . هورکهايمر در سال 1925 درجهء دکتورا گرفت و از اين پس برای هميشه به فلسفهء اجتماعی دل باخت. وی در سال 1930 سرپرستی "انجمن پژوهش های اجتماعی" وابسته به دانشگاه فرانکفورت را بر عهده گرفت. بعد از مدت کوتاهی، متفکرينی چون فردريش پووک، ليونتال، فرانس نويمان، هربرت مارکوزه، والتر بنيامين، اريش فروم، برشت و ويتفوگل، با انجمن به همکاری آغاز کردند. اين حلقه پسانتر ها به نام "مکتب فرانکفورت" معروف شد.

در روز دو شنبه 30 جنوری 1933 حزب ناسيونال سوسياليزم (نازی ها) به رهبری آدلف هيتلر، قدرت دولتی را در آلمان به دست گرفت. پس از اين، "انجمن پژوهش های اجتماعی" نه تنها به خاطر علايقش به انديشهء مارکس، بل به عنوان مرکز تجمع يهودی های انديشه ور – چون بيشتر اعضای انجمی به شمول خود هورکهايمر، يهودی بودند- از کار و فعاليت بازداشته شد.

هورکهايمر که نخست به سويس رفته بود، در سال 1934 به نيويارک مهاجرت کرد. به دنبال وی، اعضای ديگر انجمن – مانند مارکوزه و پولوک- هم به امريکا مهاجرت کردند.

انجمن در امريکا با همکاری دانشگاه کلمبيا، دوباره به فعاليت آغاز کرد. در نتيجهء اين تلاش بود که انديشه وران "نظريهء انتقادی" توانستند آثار بسيار ارزنده و مهمی در امريکا پديد آورند.

"د-ر" اثر مشترک هورکهايمر و تيو دورف. آدرنو (متولد 1903 در فرانکفورت)، نمونهء بسيار درخشان فعاليت فکری اين گروه در دورهء مهاجرت است.

II

مختصری در زمينه های سياسی، فکری و ساختمان کتاب

در بخش چگونگی پيدايش کتاب "د-ر" گفتيم که اين کتاب تحت تأثير فضای وحشت گستر جنگ جهانی دوم پديد آمده است.

از يک سو بيداد فاشيزم، و از سوی ديگر پروژهء ناکام سوسياليزم در اروپا و نا اميدی از "سوسياليزم موجود" با به قدرت رسيدن استالين در شوروی و سر انجام انکشاف هيولای صنعت کلتور در ايالات متحدهء امريکا، هورکهايمر و آدرنو را به اين امر واداشت تا روی نظريهء خوشبينانهء پيشرفت که دستاورد جو فکری و سياسی قرن نوزده در اروپا بود، تجديد نظر کنند.

اين دو متفکر، نظريات خوشبينانهء پيشرفت قرن نزدهمی را که معتقد بود رشد نيروهای مولده و رشد صنعت، رهايی انسان را به ارمغان خواهد آورد، مورد سؤال قرار می دهند.

نگارنده گان اثر، در پيشگفتار کتاب در سال 1944 می نويسند: "آن چه که ما در دستور کار خويش قرار داده بوديم، اين دريافت بنيادی بود که چرا بشريت به جای آن که به مرحلهء واقعی انسانی پا گذارد، در يک بربريت جديد غرق می شود" (4).

به عبارت ديگر، سؤال اساسي که هورکهايمر و آدرنو در برابر خويش و خواننده گان کتاب قرار می دهند، اين است که چرا اروپای روشن شده- اروپايی که دورهء روشنگری را از سر گذرانده و در اوج روابط عقلانی توليدات مادی قرار دارد- به يک روند عقل ستيزی در می غلتد که منجر به کتابسوزی، تشکيل اردوگاه های جهنمی و نابودی کامل اقليت ها در جامعه می گردد؟

برای پاسخ به اين سؤال، هورکهايمر و آدرنو، در کتاب "د-ر" از تفسير هگلی مارکس که قبلاً در دههء بيست ميلادی از جانب جورج لوکاچ، در کتاب نام آورش "تاريخ و آگاهی طبقاتی" (5)، مطرح کرده بود و تأثير چشمگيری بر انديشه های مکتب فرانکفورت داشته است، با روانکاوی فرويد، و انديشهء جامعه شناسانهء ماکس وبر، در ارتباط با بيروکراسی، افسون زدايی و پديد آمدن خرد ابزاری در دورهء مدرن، مدد می جويند(6).

در واقعيت امر می توان ادعا کرد که کتاب "د-ر" بر چهار ستون اساسی استوار است:

1- تيوری شناخت: تيوری شناخت نگارنده گان در اين کتاب، در همخوانی و نزديکی با تيوری شناخت کانت، ايستاده است. به اين معنا که هيچ شناخت بی واسطه وجود ندارد. شناخت موضوع، رابطهء نزديک با حواس انسان دارد و نوع برداشت وی از اشيأ، پس شناخت- آن چنان که هورکهايمر و آدرنو می نويسند- يک فعاليت "روشنفکرانه" و يک نوع فرا افگنی (Projiktion) است(7).

2- نقد ايديولوژی و از خود بيگانگی: نقد آگاهی کاذب، حاکميت و تحکيم حاکميت و روابط شيی شده گی از ديد گاه مارکس.

3- روانکاوی: نظريهء فرويدی "آن" (Es)، "من" (Ich)، "فرا من"(über-Ich) که همانا پيدايش "من" و "فرامن" را در پيوند با انکشاف روند تمدن و سرکوب غريزه مطرح می کند. فرامن" در جامعهء شهروندی به مثابهء يک جبر کلی در برابر فرد می ايستد و او را مجبور به انطباق کامل در جامعه می کند.

4- تيوری جامعه شناسانه: حاکميت بروکراسی، انکشاف "خرد ابزاری” و افسون زدايی در دورهء مدرن از ديدگاه ماکس و بر

III

موضوع اصلی کار هورک هايمر و آدرنو در کتاب "د-ر" و نقد آنان از روشنگری بر محور خرد فورماليستی می چرخد. با خرد فورماليستی به صورت ناب آن، می توان در آثار ايمانويل کانت، برخورد. خرد فورماليستی به اين مفهوم است که خرد در برابر هر گونه محتوا بی تفاوت است؛ از آن تجريد می کند و محتوا را تابع شکل می داند. نه تنها آن را تابع شکل می داند، بل بر آن حاکميت می کند. و دقيقاً در اين گونه فرماليزم است که رابطهء شناسنده با موضوع شناخت نيز مشخص می شود.

تا آن زمانی که موضوع شناخت به عنوان "اينهمانی” طبيعت خارجی و يا فراتر از آن به مثابهء "اينهمانی” طبيعت درونی شناخته شود، پديده يی که بايد بروی تسلط يافت، ذهن نمی تواند خويشتن را از جبر کور طبيعت دوم – يعنی حاکميت اجتماعی- آزاد کند.

و به اين سان است که حاکميت در خرد فرماليستی درونی شده و جز لاينفک آن می باشد. برای اين که موضوع مذکور بهتر روشن گردد، به يک نمونه از کتاب "سنجش خرد عملی” و يا "نقد خرد عملی” اشاره می کنم. کانت، در کتاب ياد شده معتقد است که انسان به هيچ وجه نبايد خويشتن را به دست احساسات و تمايلات فطری بسپارد. انسان بايد فقط و فقط از قانون آيين های اخلاقی (Sittengesetz) پيروی کند. کانت می نويسد: "چنان رفتار کن که مبدأ های اراده ات بتوانند هر زمان قاعده يی برای قانونگذاری کلی باشند" (8)

از اين رهگذر کانت، انسان را به زنجير يک پديدهء کاملاً انتزاعی و استحالی که از هر گونه يافته های حسی محروم است، می بندد. از نظر وی، احساسات و تمايلات فطری در پيروی از اين قاعده پديده های مزاحم اند. آن چه که کانت از انسان می طلبد، حاکميت بی چون و چرا بر عواطف، احساسات و تمايلات فطری و تجريد از محتوای آن ها است. به بيان ديگر وی عشق و نفرف لذت از شکنجه و لذت از همدردی را با يک چوب می راند.

ديکتاتوری و حاکميت بی چون و جرای عقل بر غرايز و عواطف انسانی از نظر نگارنده گان کتاب "د-ر" نه تنها در خرد مدرن بارز و نمايان است بل يک پديدهء درونی شده در تمدن غربی است؛ و ما می توانيم رد پای آن را از آغاز اسطوره در يونان باستان دريابيم. نکتهء اساسي که بايد در اين جا به آن اشاره کرد، رابطهء تمدن با روشنگری و تمايز ميان اين دو پديده است. هورکهايمر و آدرنو در "د-ر" هيچ گونه تمايزی ميان اين دو پديده قايل نيستند. از اين رو، آنان تمدن را همان روشنگری خرد شده می دانند که آن را به سه مرحله می توان تقسيم کرد:

1- افسون: مشخصات اين مرحله عبارت است از ترس ناب، جادو، تقليد از طبيعت (Mimesis) و آرايش از درون به بيرون

2- اسطوره: مشخصات اين مرحله عبارت اند از مناسک ها (Rituale)، قربانی، نيرنگ و حيله (List)

3- روشنگری: عناصر اصلی روشنگری عبارت اند از دانش، تجريد، حاکميت بر طبيعت درونی و بيرونی و تقسيم کار اجتماعی

همچنان بايد گفت که هورکهايمر و آدرنو، توجهء عميق به رابطهء قهر و تمدن دارند. اين دو متفکر، از تمدن يک چهرهء زيبا نمی تراشند، بل بر اين باورند که تمدن از آغاز تاريخ بشريت با قهر و قدرت و استثمار کار بيگانه عجين شده است. برای آن که اين موضوع بيشتر روشن گردد، هورکهايمر و آدرنو، در يک فصل جدا گانه تحت عنوان "اديسه و يا اسطوره و روشنگری” از اسطورهء اديسه که در کتاب هومر آمده است، کمک می گيرند. اديسه که با کشتی راه سفر طولانی را در پيش گرفته است تا بر آب ها- که نمادی از طبيعت خارجی است- غالب شود، نمونه يی از يک کارفرما در تمدن غربی است. در اديسه، ما شاهد درهم آميخته گی اسطوره، حاکميت وکار هستيم که در مسير تاريخ هر بار بايد از نو سد ها و ديوارها از برابرش برداشته شوند.

هنگامی که اديسه با کشتی اش از جزيرهء زيرن ها، می گذرد، به خاطر آن که مبادا کشتی رانان با شنيدن آهنگ زيرن ها، کشتی را ترک گويند و سر گرم تمايلات فطری و شهوانی خويش گردند، گوش های شان را با موم پر کرد و از آنان خواست تا خودش را به چوبه يی ببندند تا مبادا اغفال شود. در حالی که کشتی رانان نمی توانستند هيچ آهنگی را بشنوند و وظيفهء شان به پيش راندن کشتی و کار بود، اديسنه آهنگ زيرن را می شنيد و هرچه آهنگ بيشتر اوج می گرفت، آواز کشتی رانان تقاضا می کرد تا وی را محکمتر به چوبه ببندند(9).

کشتی، در اين جا، در حقيقت استعاره يی برای جامعهء طبقاتی است. اديسه به عنوان يک قدرتمند و ناخدای کشتی، کشتی رانان را به کار می گمارد. امّا، برای آن که وی بر آب ها غالب شود، بايد تمامی سرنشينان کشتی غول درون خويش را به زنجير کشند.

پس غلبه بر طبيعت درونی که خود پيش شرط برای غلبه بر طبيعت بيرون است، در روند تاريخ همواره ابعاد وسيعتر به خود گرفته است. اين امر در جامعهء شهروندی به اوج خويش می رسد، چون روابط جديد کالايی و انباشت سرمايه، بدون استثمار کار بيگانه و طبيعت ممکن نيست.

از اين رهگذر، متفکر روشنگری چون کانت، در واقعيت امر، مدافع نيرو های کاملاً تازه به ميدان آمده است و بر روابط مجرد قهر آميز جامعهء شهروندی پرده می کشد. در شرايطی که شهروندان جامعهء شهروندی –البته در چهارچوب قانون و رقابت- به خاطر منافع خصوصی شان هر لحظه بر همديگر صدمه می زنند؛ در شرايطی که اخلاق حاکم بر جامعه روابط خشن را و حاکميت اجتماعی را، مشروع می کند، روشنگری چون کانت با "دکتورين هارمونی بخش" بر اين حقايق دردناک، پرده می کشد. دقيقاً به همین دليل است که هورکهايمر و آدرنو "نويسنده گان تاريک" (10) دورهء روشنگری را بر کانت ترجيع می دهند و آنان را مترقی تر از کانت می خوانند. چون اين ها بيرحمانه در بعضی موارد از حقايق وحشتناک در جامعهء شهروندی سخن می گويند: "ساد و نيچه، نه تنها بر نفی اين امکان که با خرد نميتوان عليه قتل احتجاج بنيادی آورد، خاک نمی پاشند، بل در جهان زبان به فرياد می گشايند. اين موضوع آن آتش کينه را بر افروخته بود که تا به امروز مترقيونی چون ساد و نيچه، را دنبال می کند" (11).

با اين همه، آن چه که مربوط به سرکوب تمايلات فطری و ارادهء مطلق طبيعت درونی می شود، نيچه با کانت همصدا است. با يک تفاوت که نيچه همدردی را زيان آور تر از بقيه عواطف می داند، چون ريشهء آن را در مسيحيت و در "اخلاق برده گان" می جويد(12)

هورکهايمر و آدرنو بر اين باور اند که نيچه نيز روشنگر است و تلاش وی در جهت نجات تمدن غربی است(13). نيچه بر اين امر کاملاً واقف بود که با عرفی شدن جامعه در دورهء مدرن، مسيحيت قوت خويش را باخته است؛ و با "مرگ خدا" در فرهنگ غربی، غرب دچار بحران هستی شناسانه است. و اين موضوع، غرب را دچار نهيليزم سرسام آور کرده است. به همين دليل است که نيچه در برابر نهيليزم غربی، "ابر مرد" را بديل قرار می دهد تا تمدن غربی را نجات دهد(14).

و امّا پيش نگری کانت در آغاز انکشاف روابط کالايی از انسان چيزی به جز از همان انسان کاملاً اداره شده در جامعهء شهروندی نيست.

شهروند بالغ که از آزادی مجرد برخوردار است، چون فاقد وسايل توليد است، بايد نيروی کارش را در بازار بفروشد. همين انسان فاقد مالکيت است که بايد به خاطر باز توليد مادی اش به مالکيت بيگانه خدمت کند؛ و در اين تسلسل نظم مطلق و غلبه بر طبيعت درونی را در "پرورش خانه های کار"، مونوفکتور ها و بعداً در فابريکه های قرن نزده می آموخت و نهادينه می کرد.

اين انسان کاملاً اداره شده، همان انسانی است که جامعه شناس آلمانی ماکس وبر، به وام از نيچه، در پايان کتاب معروفش به نام "اخلاق پروتستانتيزم و روح سرمايه داری” وی را "انسان آخرين" نام می نهد – انسانی که در "قفس های آهنين" می زيد(15).

از اين رهگذر، می توان گفت که آدرنو وهورکهايمر روند انکشاف تاريخ تمدن را به مثابهء روند انکشاف خرد انسانی به سنجش می گيرند. هورکهايمرو آدرنو بر اين باور اند که فاصله گرفتن روح از طبيعت و يا جدايی روح از طبيعت با خود پيشرفت را به ارمغان آورده است؛ ولی اين جدا افتاده گی از طبيعت از خود بيگانگی مضاعف را نيز به همراه داشته است. و بدين سان است که روند تاریخ تمدن به عنوان پيدايش و انکشاف خرد انسانی از روز اول گرايش به فاجعه داشته است. خرد انکشاف می کند، تا خويشتن را نابود کند؛ چون غلبه و حاکميت بر طبيعت بيرونی به وسيلهء علم به مفهوم غلبه و حاکميت بر طبيعت درونی انسان ها و حکمروايی انسان بر انسان است.

آنان به اين ارتباط دليل می آورند که: "هر کوشش در جهت اين که جبر طبيعت را بشکند، و به همان اندازه که طبيعت بشکند، [انسان] در منجلاب جبر طبيعت فرو ميرود. تمدن اروپايی چنين مسيری را طی کرده است(16).

با آغاز دورهء مدرن، با استنتاق علم از بطن فلسفه و با پديد آمدن علوم طبيعی جديد به شکل ناب آن که همانا اثبات گرايی باشد، خرد ابزاری به مفهوم واقعی آن پا به ميدان می گذارد و معنا می يابد- خرد ابزاری به اين مفهوم که انسان جامعهء شهروند، هرگونه معرفتی را که از آن خويش می کند، وسيله يی برای خدمت به ارزش و افزايش قدرت است.

از سوی ديگر روشنگری به مثابهء يک دورهء تاريخی و جنبش فکری که از اواسط قرن هفده تا به آغاز قرن نزده ميلادی را در بر می گيرد، برنامه اش"افسون زدايی” و به کرسی نشاندن خرد خود مختار بود.

"روشنگری در وسيعترين مفهوم پيشرفت فکری، همواره اين هدف را تعقيب کرده است که ترس را از انسان بگيرد و او را خداوندگار خويش بسازد. ولی جهان به کلی روشن شدهء حاضر، در شعاع چشمگير بدبختی می سوزد. برنامهء روشنگری، افسون زدايی از جهان بود. روشنگری می خواست اسطوره ها را در هم شکند و علم را جاگزين توهم زدايی کند(17).

امّا، از آن جايی که شگرد اصلی کار روشنگری در يک دورهء تاريخی خرد فرماليستی بوده است، از هر گونه بازنگری انتقادی به خويش درمانده است؛ و به اين سان است که روشنگری به جای آن که روشنگر باشد، خود به اسطوره در می غلتد.

از ديد هوکهماير و آدرنو، خويشاوندی و پيوند روشنگری با روشن ستيزی در نکته يی که در بالا ذکر شد، نهفته است.

به بيان دقيق تر، هر گاه روشنگری از بازنگری انتقادی باز بماند و به طبيعت به مانند برده يی بنگرد که حاکميت بر وی جايز است، مرزهای اسطوره و روشنگری زدوده می شوند. در اين مفهوم روشنگری و روشن ستيزی نه تنها پديده های متضاد نيستند، بل خواهر همزاد و دو رخ يک سکه اند.

برای برون رفت از اين بن بست، هورکهايمر و آدرنو دو پيشنهاد ارايه می کنند: بازنگری مُدام انتقادی و آشتی با طبيعت. آشتی با طبيعت به اين مفهوم که انسان ها- به خصوص انسان هايی که در دامن تمدن غربی پرورش يافته اند- بايد بياموزند که به طبيعت نه به عنوان اوبجيکت (Objekt)، بل به عنوان فاعل (Subjekt) بنگرند- فاعلی که همراز انسان است و استثمار آن باعث ويرانی انسان می شود.

جمعبندی و يک اشارهء انتقادی

در حالی که جورج لوکاچ، نقد ايديولوژی، روابطه شيی شده گی و عقل مجرد حسابگر را پيامد روابط کالايی می داند، هورکهايمر و آدرنو نقد خويش را از روشنگری و تمدن با پيدايش "خردابزاری” در يونان باستان شروع می کنند. اين دو متفکر فرزانه معتقد اند که غلبه و حاکميت بر طبيعت، برده گی انسان را با خويش به ارمغان آورده است.

هورکهايمر در کتاب "نقد خرد ابزاری” آشکارا می نويسد: "تاريخ تلاش انسان ها برای تسخير طبيعت، تاريخ فرمانروايی انسان بر انسان نيز است" (18).

در نقل قول بالا، حاکميت در دو بعد چهره می نماياند: "اولاً، حاکميت اجتماعی انسان ها بر انسان های ديگر و طبيعت شان؛ ثانياً، حاکميت حاکمين بر طبيعت درونی و غرايز فطری خود شان. حاکميت اجتماعی بر انسان های ديگر مبدل به يک ضرورت می گردد، چون رابطهء مستقيم با تقسيم کار اجتماعی دارد و بدون آن حاکميت بر طبيعت بيرونی غير ممکن می نمايد. و حاکميت بر طبيعت درونی از مقدمات روند کار اجتماعی است.

با اين که نگارنده گان "د- ر" از کيفيت روابط جديد کالايی و حاکميت مجرد در جامعهء شهروندی آگاهی دارند، ولی از هر گونه پژوهش تاريخی چشم می پوشند. اين امر باعث می شود که هورکهايمر و آدرنو روابط کالايی و طرز حاکميت در جامعه سرمايه داری را در يونان باستان فرا افگنی کاذب کنند. هورکهايمر و ادرنو از انواع حاکميت اجتماعی که در مراحل مختلف تاريخ وجود داشته اند، تجريد مطلق می کنند. و به اين سان، مفهومی که هورکهايمر و آدرنو از حاکميت اجتماعی به دست خواننده گان می دهند، يک مفهوم کاملاً فراتاريخی است. به همين دليل است که آنان می توانند در "د- ر" هومر، کانت، نيچه و ساد را کنار هم قرار دهند و در يک متن قرائت کنند.

هرچند هورکهايمر و آدرنو انکشاف خرد و روشنگری را در روند تاريخ مطالعه می کنند، ولی با این همه آنان به شيوهء فلسفهء تاريخ که خود دستاورد روزگار نو است، به جستجوی غايت گرايی در تاريخ اند و رگه های خرد حاکم در جامعهء شهروندی را در يونان باستان می جويند. به همين دليل است که آن ها نه تنها صورت معقول خرد مدرن را، بل تمامی روابط شهروندی را در تاريخ فرا افگنی می کنند.

با همه انتقاداتی که می توان بر اين کتاب وارد کرد، ولی هيچ انتقادی از اهميت آن نمی تواند بکاهد. اين کتاب در تاريخ انديشه های قرن بيستم، جايگاه درخشانی دارد.

همان طوری که در مقدمه گفته شد، اهميت اصلی اين کتاب در تحليل آن از خود ويرانی خرد نهفته است.

سرمايه داری، از يک سو عقل مدرن را پيش شرط وجود خويش می داند و از سوی ديگر با استعمار بيرحمانهء کشور های پيرامونی و استثمار محيط زيست و طبيعت، روابط خرد ستيزانه و خود ويرانگر را تقويت می کند –چون در نهايت امر نه تنها بنياد های روابط باز توليد اجتماعی را، بل آن تهداب هايی را هم در هم می شکند که خود بر آن بنا شده است.

منابع:

1- برای نمونه نگاه کنيد به سخنرانی يورگن هابرماس، در Suddeutsche zeitung، مورخ 15. 10. 2001

2- "ديالکتيک روشنگری” از اين به بعد در متن با حروف "د – ر" مختصر شده است.

3- در ارتباط با سرگذشت زند گی فکری مکتب فرانکفورت در حوزهء زبان فارسی نگاه کنيد به: بابک احمدی، خاطرات ظلمت، در بارهء سه انديشه گر مکتب فرانکفورت والتر بنيامين، ماکس هورکهايمر، تيو دور آدرنو، تهران، 1376

همچنان نگاه کنيد:

Ralf Wiggeishaus, Die Frankfurter schule; Munchen, 1988

4- Max Harkheimer / Theodor W. Adorno Dialektik dir Aufklarung, Philosophische Fragmente, Frankfurt a. Main 1994, s. 1

5- Georg Lukacs, Geschichte und KlassenbewuBtsein, Sudien uber Markxistische Dialektik, Amsterdam, 1967

اين کتاب به کوشش محمد جعفر پوينده، به فارسی ترجمه شده است: جورج لوکاچ، تاريخ و آگاهی طبقاتی، تهران، 1377

6- Max weber, Wissenshaft als Beruf, Stuttgart, 1955, s. 23 ff.

7- مقايسه کنيد:

Max Harkheimer / Theodor W. Aderno, a.a.o., s. 196

8- Jammanuel Kant, kritik dir praktischen Vernunft, Grundlegung zur Metaphysik dir Sitten, Frankfurt a. Main, 1995, s 140

9- Max Harkheimer / Theodor W. Aderno, a. a. o. s.50 ff

10- Ebda., s. 126

11- Ebda., s. 127

12- نگاه کنيد:

Friedrich Nietzsche, jenseits von gut und bosse, Kritische studienausgabe, Band 5, (Hrg) Giorgio Colli und Mazzino Montinari, Berlin, 1998, s.117

Ders., Zur Genologie und Moral, Kritische studienausgabe, Band 5, (Hrg) Giorgio colli un Mazzino Montinari, Berlin, 1998, s. 411f.

"فراسوی نيک و بد" و "تبار شناسی اخلاق" توسط داريوش آشوری، به فارسی برگردانيده شده است. اين دو جلد کتاب متأسفانه هنگام نوشتن اين مقالت در دسترس نبود.

13- Max Harkheimer / Theodor W. Aderno, a. a.o., s122

14- برای معلومات بيشتر در اين زمينه نگاه کنيد به:

Karl Lowith, Kierkegaard und Nitzsche-odre philosophische und theologische Uberwindung des Nihilismus, Frankfurt a. Main, 1933, s. 241

و نگاه کنيد:

Maritin Heidegger, Nitzsches Wort, “Gott ist tot”, in: Holzweg, Frankfurt a. Main 1950, s.234

15- Max Weber, Die Protestantische Ethik und der “Geist” des Kapitalismus, Bodenheim, 1993, s. 154

در ارتباط تأثير گذاری تفکر نيچه بر ماکس وبر، خواننده گانی را که به زبان آلمانی دسترسی دارند، به مقالهء بی نهايت دقيق از H. Tyrell ارجاع می کنم:

Hartmann Tyrell, worum geht es in der Protestantischen Ethik in: Saechulum, Jahrbuch fur Universalgeschicgte, Band 41, Munchen, 1990, s. 130 ff.

16- Max Harkheimer / Theodor W. Aderno, a.a.o., s. 19

17- Ebds., s.9

18- Max Horkheimer, Zur Kritik der instrumentelellen Vernunft, Frankfurt a. Main, 1992, s. 104

ياداشت: اين مقاله را ما از آقای زهما دريافت داشته ايم. در مجله آسمايی نيز اين مقاله  به چاپ رسيده است