پيکار پامير
03.03.06
ازعجایب روزگار ما
خواننده ی گرامی حتما اصطلاح تکرارتاریخ را یا شنیده و یا خود در زادگاه حادثه خیزش به چشم سر دیده است که در حقیقت ، همان رجعت گرایی و کهنه پسندی و پذیرش پدیده های طرد شده یا اباطیل روزگار میباشد .
بلی ! اگر تاریخ در کل یا در بخشی از جامعه ی بشری بگونه ی شفاهی و صرفا سینه به سینه بچرخد، عاقبت جامعه را بی حافظه میکند که به اثر آن مسلما سیر تاریخی رویداد های سیاسی – اجتماعی مختل گردیده و با اختلاط خوب و بد ، در واقع ، انواع فاجعه در جامعه یی این چنانی دهن باز خواهد کرد تا هر آنچه را بنام ارزشهای اخلاقی و حقوقی دران هست ببلعد که با درد و دریغ در سر زمین مان ازسال ها بدینسو وضع از همین قرار بوده است .
در سالهایی که سر زمین مادری ما دستخوش حوادث خونین ناشی از اشغال و جهاد بود، نواری را بدست آوردم که دران صدای زیبا و آهنگین استاد شاه ولی ترانه ساز به ثبت رسیده بود و استاد دران نوار، این شعر درد آلود ناشی از سوز آواره گی را با ترنم موسیقی اصیل افغانی و احساسات عاطفی وطنپرستانه بگونه بسیار زیباعجین نموده بود :
بلبل آواره ی افغانستان -- بی خانمانم
پر و بال سوخته ی آزرده جانم – بی آشیانم ( و تا به آخر)
این شعر، در واقع ، انعکاس فریاد تلخ یک انسان جگر سوخته ی گم کرده آشیان روزگار ما از یکطرف و نفرین یک آواره ی جگر سوخته علیه اشغالگران و بیدادگستران داخلی و خارجی از سوی دیگر میباشد . در زمانیکه استاد این شعر را زمزمه میکرد، در حقیقت یک بخش از بار گران عاطفی و اخلاقی جهاد مردم عزیزش را عملا بر دوش کشید و غمهای سنگین ملیونها آواره ی ستم رسیده را فریاد نمود، همان طور که با ده ها آهنگ زیبا و موثر دیگرش سهم مبارزاتی و میهن دوستانه ی خویش در قبال ملت افغانستان را دلیرانه ادا کرد. مدتی پس از آن بود که یکی از دوستان دقیق سنجم ، نوار دیگری را به اختیار م گذاشت که ثبت شده از امواج نشراتی رادیو افغانستان در دوران اشغال بود . در این نوار، آوازخوان دیگری بنام « نا شناس » البته پس از یک تبصره ی « پر آب و تاب » و غرنده ی حزبی و بسیار طعنه آمیز علیه استاد ترانه سازو طبعا علیه تمام وطن گم کرده گان ما ، خطاب به استاد چنین میخواند :
« بی آشیانی ! بی خانمانی !
آتش بجانی و . . .
متعاقب آن، استاد این چنین زیبا و قاطعانه به پاسخ آوازخوان مذکور و مبصر حزبی رادیو افغانستان پرداخت :
آوای شما حیف که از نای شما نیست
وز نای شما گر بود، آوا ی شما نیست
بانگی ست که سوداش توان کرد به دانگی
زین بیشترک ارج به کا لای شما نیست .
با این تذکار فشرده می بینیم استاد شاه ولی ترانه ساز، علی الرغم بر خورداری از مرتبت استادی در هنر موسیقی، با وجود برخورداری از سوابق نیک و مبارزات میهن دوستانه ی خودش و پدرش ( شاد روان محمد ولیخان دروازی ) ، خاموش و تقریبا از یاد رفته است، ولی اینک، آوازخوان « گل سر سبد » رژیم دست نشانده ی اجنبی ( نا شناس ) درمیان جمع ها و ومحفل های آواره گان در خارج از کشور مستانه میغرد و میخواند و مصاحبه و کنسرت میدهد و صد ها تن هم بعوض آنکه لحظه یی به گذشته ها و گفته ها و کرده های وی تفکر کنند، هی برایش کف میزنند و به نوای ساز و سرودش می رقصند و عزیزش میدارند ، کلام معنی دار شاعر بیادم می آید که گفت :
آسمان با راستان هرگز ندارد دو ستی
تیر را دایم کمان از خویش اندازد برون.