دوکتور سيد موسي صميمي

 

 ناسازگاريهاي قومگرايي وتبانيهاي سياسي 

   "روشنفکران هوادار دموکراسي ، تاهنوزهم موفق نگرديده اند که بنيادهاي حزبي فراقومي وفراسمتي ايجادنمايند

   

 1. باشندگان افغانستان اکثراً انسانهاي بي آلايش اند که با محيط اجتماعي شان درپيوندهاي گسترده وپيچيده اي به سر مي برند. با درنظرداشت دگرگونيهاي نسبي قومي ، سمتي ، شهري ودهاتي؛ وابستگيهاي قومي شان درمقايسه با باورهاي مذهبي ، و وفاداريهاي خط سياسي حايز اهميت بيشتري خوانده مي شوند.

  دراين راستا ازيکسو ، ازنطرتاريخي مناسبات " دولت سلطنتي"  وبه ويژه روابط " شاه پدري "( پاتري مونيال) ، وازجانب ديگر " حامي پروري " که خود فرآورد " مجموعه شيوه هاي توليدي " افغاني پنداشته مي شود، منجربه آن گرديده است که افراد هويتهاي سياسي و اجتماعي خويش را درپوشش " قوم پناهي " ابراز نموده و حتا شخصيت فردي خويش را در رابطه با شخص متنفذي از قوم و تبارخويش معرفي نمايد.

ازهمين جاست که آنها به حيث اشخاص منفرد- هريک به تنهايي – بردبارو حاضربه همزيستي مسالمت آميز ديده شده ، ولي به مثابه گروه مشخص قومي و در برآمدهاي گروهي اجتماعي، به ويژه درابراز وفاداري به اين گروه ، به زودي خويش را با نفي ازگروه هاي ديگر قومي تعريف نموده ، و در نتيجه قوم و تبارگرايي وي بروز مي نمايد.

 2.اما روشنفکران سرزمين کوهپايه هاي هندوکش به نوبه خويش ؛ از يکسو خود محصول همچو روابط ويژه اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي کشور چندين قومي افغانستان بوده ، ازسوي ديگر با درنظرداشت برداشتهاي اجتماعي ، باورهاي سياسي وقابليتهاي گسترده ديگر روشنفکري ، درروند شکل گيري جامعه خويش داراي تأثير پذيري ملموس پنداشته مي شوند.

با توجه به اين اصل ، روشنفکران افغاني ، به هرگروه قومي ، باورمذهبي وخط سياسي اي که وابسته بوده اند، در30 سال اخير – هرگاه عجالتاً درهمين مقطع پرتحرک درنگ نمائيم – دردگرگوني روابط اجتماعي تا سرحد تخريب زيربنا ها ودرهم کوبي علايق خانوادگي ازيکسو، ودوباره دربازسازي مناسبات گسترده فراقومي وسمتي ازسوي ديگر، نقش به سزايي داشته اند.

 بازيگران روشنفکر صحنه سياسي ، گويا نه تنها آئينه  روابط  ساختارهاي اجتماعي ، اقتصادي وفرهنگي کشورشان بوده اند، بلکه درعين زمان وبه ويژه بيانگر خواستها وآرمانهاي گروه قومي شان – اکثراً درپوشش خط فکري مشخص – نيز بوده اند. بازيگران دوران "دگرگوني"  تازماني به خط سوگند خورده فکري خويش وفاداروهمسو بوده اند، که نتايج ناشي ازاين خط فکري با خواستها وآرمانهاي گروه قومي مشخص شان درتصادم – ولو زود گذر- قرارنگرفته اند.

  درغيرآن همان طوري که روشنفکران پيرو خط چپي درقطب بندي هاي قومي صف آرايي نمودند، هوا داران دين پناه نيز نتوانستند ازخط هاي " قوم پناهي " دوري جويند.

3. نگاه گذرا به دوران " دگرگوني" درسرزمين کوهپايه هاي هندوکش منجر به اين مي گردد که نخست " نظام سوسياليسم واقعاً موجود" که  ناظربر عملکردهاي "حزب دموکراتيک خلق افغانستان" مي باشد، با وجود شعارهاي " انترناسيوناليسم پرولتري" و " مبارزه طبقاتي " نه توانست ازچنبره قوم پناهي وفرهنگ گرايي گروه هاي حزبي " پرچم " و"خلق " رهايي يابد.

 " حزب دموکراتيک خلق " اگرازيک سو با  خط فکري انحصارطلب سياسي خود به سرکوبي بي امان " ديگرانديشان " قدعلم نمود، ازسوي ديگر روشنفکران حزبي با زد وخورد هاي فراکسيوني ناشي ازقومگرايي ، به ريشه نظام آرماني  مطرح شده درخط فکري شان ، تيشه زدند.

 پس ازفروريزي نظام حاکم تحت رهبري " حزب دموکراتيک خلق " ، " نظام اسلامي واقعاً موجود" مجاهدين نيردرعملکرد وبرآمد سياسي خويش ازاين امر به دور نمانده ، وموفق به شکستاندن اين طلسم سياسي – اجتماعي نه گرديد.

 با وجود کشيدن خط جلي زيرکلمه " مستضعفين " وشعار " جهان وطني اسلامي " نظام حاکم خط فکري مجاهدين به نوبه خود؛ " جمعيت اسلامي " و " حزب اسلامي " ، به حيث دوگروه داراي خط فکري واحد ولي وابستگيهاي قومي متفاوت، درمقابل هم صف آرايي کرده،  وگروه هاي ديگر مجاهدين، با نوسانهاي زود گذر، درآخرين تحليل درکناروحاشيه حاميان اين مبارزه طلبيهاي سياسي – مذهبي قرارگرفتند.

قابل ياد اوري است که گروه هاي چپي و انقلابيون حرفه اي حلقه هاي ديگر نيز به نوبه خويش دراين صف ارايي سهم گرفته وبه شکل گروهي دراين يا آن جبهه به مبارزه ادامه دادند. اگرشمار زيادي ازکادرهاي گروه " پرچم " با وابستگان گروهي خويش با جنرال عبدالرشيد دوستم ، فرمانده بزرگ چريکهاي قومي دوران حاکميت " حزب دموکراتيک خلق افغانستان " واحمدشاه مسعود، رهبردژمقاومت پنجشيردربرابراشغال نظامي افغانستان ، همصدا وهمرزم گرديدند، به همان نحو نخبگان گروه " خلق " دسته دسته درکنار گلبلدين حکمتيار، اميرحزب اسلامي دست اندرکارشده وکمين کردند. درنتيجه باوجود وابستگي به دوفکرمتضاد سياسي ؛ خط " قوم پناهي " به مفهوم عام آن ، مانند گذشته اما با پوشش نو آراسته شده وادامه يافت.

 با " جنبش اسلامي طالبان " ، به ويژه بعد ازگسترش نفوذ " نظام التقاطي سياسي " چريکهاي طالب ، روند " قوم پناهي " هنوزهم سريعتر گرديده وبا مسما ساختن " جبهه متحد اسلامي براي نجات افغانستان " به " جبهه شمال " ، مبارزه مسلحانه سرنوشت ساز درافغانستان ، حايزبعد سمتگرايي نيزگرديد.

سياستهاي جنگي چريکهاي طالبان ، به ويژه سياستهاي " پاکسازي مذهبي " و " زمين سوخته " از يکسو منجربه شدت بخشيدن به عناد هاي قومي گرديد، وازسوي ديگر عملکردهاي قهرآميز آنها عليه ديگرانديشان ، ديگرکيشان وديگر پوشان ؛ افغانستان را به ظلمتکده وحوزه هاي " خالي ازروشنفکر" مبدل نمود.

 4.نشست چهارگروه افغاني در اواخرماه دسمبر سال 2001 در" پترزبرگ " نزديک شهربن جمهوري فدرالي آلمان ، منجر به " توافقات سياسي بن " گرديده ودرنتيجه مقطع جديدي درتاريخ پرنشيب وفراز سرزمين کوهپايه هاي هندوکش آغازگرديد. بازيگران صحنه سياسي دراين همآيش سرنوشت ساز، قسماً نظربه فشارهاي نرم جهاني وقسماً نطربه بازنگريهاي سياسي خود، به اين باورمي رسند که راه نظامي وقهرآميز منجربه ويراني بيشتر سرزمين مشترک همه اقوام گرديده ودرنتيجه سهمگيري مناسب وحضورمشترک همه نخبگان قومگرا وقوم پناه دراتخاذ تصاميم و عملکردهاي نظام آينده اين کشورتنها وتنها ازطريق " صلح دموکراتيک " مهيا مي گردد.

  البته گروه هاي ديگر سياسي که درنشست پترزبرگ حضورنداشتند، مانند: نخبگان حاشيه نشين ، وحتا روشنفکران انتقادي حرفه اي ، هريک با برداشتها وباورهاي خود به زودي دراين روند صلح آميز سهم گرفته وبا وجود تضاد ها، ناسازگاريها ومشکلات زياد، " کوره راهي " را براي بازسازي ونوسازي افغانستان بازنمودند.

" دوره انتقالي " که ازنگاه حقوق بين المللي ازتشکيل " اداره انتقالي " دردسمبرسال 2001 تا انتخابات " ولسي جرگه"  و" شوراهاي ولايتي" درسپتمبرسال 2005 دوام نمود، ازنگاه رشد واقعي سياسي وباسازيهاي ملموس اقتصادي واجتماعي ، مدتهاي بيشتري را دربرمي گيرد.

 با وجود تصادمات روشنفکري که ناشي ازقومگرايهاي مزمن وديرينه مي باشد، " دوره انتقالي " دستاوردهاي سياسي اي هم باخود داشته است که درتاريخ افغانستان بي سابقه خوانده مي شود.

 هرگاه به انکشاف اوضاع دقيق شويم ، ديده مي شود که روشنفکران افغاني ، به هرطيف سياسي وگروه قومي وفرهنگي اگروابسته بوده ويا هنوزهم وابسته اند؛ درساختارهاي تصميم گيري ازسطح رياست جمهوري تا پائين ترين ارگانهاي دولتي ونهادهاي اجتماعي ، با حفظ وفاداريهاي شان به خطوط فکري وقومي ، فعالانه وبا " جرئت مدني " باهم آميزش نموده وباگرفتن درس عبرت تاريخي درک نموده اند که  را ه بيرون رفت ديگري ازبن بست تنگ نظرانه تک قومي وجود ندارد.

باوجود اين ، دراين دوران گذار، جروبحثهاي سياسي اي که درلويه جرگه تدوين قانون اساسي صورت گرفت ، بيشترازگذشته ها بيانگرآنست که خطوط جدايي وتفرقه روشنفکران برمحورقومگرايي مي چرخد. به طورمثال : ساختارسياسي افغانستان ، نظام مقتدررياست جمهوري ويا ساختارهاي نيم بند فدرالي وهمچنان سرايش سرود ملي به کدام زبان؛ نه تنها منجر به صف آرايي مشخص خطوط فرهنگي وتباري درداخل لويه جرگه گرديد ، بلکه گفتمان سياسي آن دربين گروه هاي روشنفکري بيرون مرزي نيزقوام وجان تازه گرفت.

 پيروان نظام به اصطلاح " فدرالي " ومخالفان آن دربحثهاي طولاني ونوشته هاي انترنتي ، حتا کلمات توهين آميز مانند:" خاينين ملي "، "جدايي طلبان " و" تبارگرايان برتري طلب " را نثارهمديگرکردند.

 ولي نظام مردمسالاري نه تنها برده باري همچو مناقشات را دارد، بلکه براي تکامل بيشتربه سوي جامعه کثرت گرا ، با آزاديهاي مدني ، حفط حقوق بشروبرخورداري ازحقوق برابر، به اين بحثها ضرورت هم مي باشد، به ويژه هنگامي که اين بحثها به شکل مسالمت آميز وبافرهنگ سياسي پيشرفته ادامه يابند.

 با وجودي که ما اکنون ، درصحنه سياسي افغانستان ، دربين روشنفکران وبازيگران فعال سياسي ، شاهد گروه هاي قوم پناه ، دين پناه وآرمان پناه هستيم ؛ ولي خطر رويارويي گروه هاي دين پناه  وعلماني ( سکولار) -  کساني که هوادار جدايي دين ودولت مي باشند- ازهمه بيشتر متصورمي باشد.

 قابل تذکراست که دراين بازي سياسي ، طوري که ساختارسياسي وقومي ولسي جرگه انتخابي روشن مي سازد، نقش سنتگرايان قومي ازهمه بيشترقابل توجه مي باشد. گرچه قانون اساسي با ساختار متضاد" آزاديهاي دموکراسي " و" قوانين اسلامي " درآينده " مواد منفجره " سياسي را باخود حمل مي نمايد ، ولي بخش بزرگ روشنفکران افغاني ، گويا درک نموده اند که با  نهال نورس صلح دموکراتيک روبه رو مي باشند.بنابراين چاره اي ندارند جزاينکه به نظام مردمسالاري به مثابه بديلي دربرابرنظامهاي اقتدارگراي چند دهه قبل توسل ورزند.

لاکن روشنفکران هواداردموکراسي ، تاهنوزهم موفق نگرديده اند که بنيادهاي حزبي فراقومي و فراسمتي ايجاد نمايند تاخواستهاي قومي ، فرهنگي و اقتصادي گروهي ، درهمسويي با آرمانهاي ملي ازطريق جامعه مدني برآورده گردد، جائي که در آن باشندگان سرزمين کوه پايه هاي هندوکش ، قبل ازهمه به مثابه " شهروند" از حقوق برابر، عدالت ملي و دستاوردهاي اجتماعي برخوردارباشند.