نبشته ای از دهقان زهما
در حاشیه اعتراف آقای اسک
مدتی شد که نه گریسته بودم . از دو شب بد ینسو میگریم و همین لحظه که این سطور را می نویسم ، چشمانم به قول آن یگانه « از داغ ته مانده ای اشکی می سوزد» . در این دو شب به یاد انسانی گریستم که من در نو باوه گی با وی آشنا شدم و او را کاکا خطاب میکردم _ منظورم از مجید کلکانی است .
منظورم از دریا مردی است که به قول پاول سلان در چشمه سار چشما نش ، « به دار آویخته ای گلوی ریسمان » را می درید.
باری ، با خواندن اعتراف نامه آقای اسک گریستم و مرا بی درنگ بیاد اعترافات EISCH MANN
{ ایش من } انداخت که انا آرندHANNAH ARENDT یهودی الاصل بما گزارش داده است. نمی خواهم رژیم توتالیتر « خلق » و پرچم را مساوی به فاشیسم قرار دهم ، چونکه این تساوی به مفهوم نسبیت بخشیدن به فاشیسم است . فاشیسم، خاصه در المان ، پدیده ای سیاسی بود که تجربه آن در تاریخ یگانه است. و اما، آنچه مربوط به خصیصه ای تمامی رژیم های توتالیتر میشود ، اینست که این رژیم ها تمامی آزادی های نسبی را که در یک جامعه ای استبداد زده وجود دارد ، نیز بی واسطه از میان بر می دارند. اختناق و شکنجه یک امر عادی در چنین رژیم ها است . رژیم ها توتالیتر و انسانهای اوتوریته هیچ گونه تمایزی میان حوزه ای شخصی و حوزه ای عمومی نمی شناسند.
در چنین رژیم ها ئی خیانت ، تعقیب و پیگرد تا روابط فامیلی اوج می یابد . همسایه به همسایه و برادر به برادر نمی تواند اعتماد کند. آنهائیکه در رژیم های توتالیتر زیسته اند ، این تجربه را با گوشت و پوست خود احساس کرده اند.
و هر بار که چنین رژیم هائی در هم شکسته اند ، فاعلین ای سیاست در چنین رژیم هایی ، دست پاک داشته اند. مقایسه فاشیسم و EISCHMANNرا با رژیم توتالیتر « خلق » و پرچم فقط و فقط از این زاویه بجا می دانم .
فرا تر از این به تاریخ نگاه کنید _ به رژیم های کودتا در امریکای لاتین_ این بار با حمایت امریکا نگاه کنید. درست است که روسها در افغانستان و در سیاست ای افغانستان نقش تعیین کنند ه داشتند ، ولی نقش شما اسک ها و هم بزمان شما به عنوان فاعلین ای سیاست در افغانستان چه بود ؟
چگونه میتوان در شکنجه گاه کار کرد و مستنطق بود، ولی وجدان بیدار و دستان پاک داشت ؟
با این همه ، باور کنید آقای اتسک که برای شما نیز غمگین استم. چرا؟
برای اینکه شما خود زاده ای شرایط استبداد استید _ چونکه فقط در شرایط استبداد است که جانی های سیاسی و به قول برشت « نویسنده های جانی » تربیت میشوند و سر بلند میکنند.
انسانی که کارش شکنجه است و قتل میکند ، به هیج وجه نمی تواند از بار مسئولیت آن خود را برهاند، ولی چنین انسانی ترحم برانگیز نیز است . چونکه با شکنجه و قتل یک انسانی دچار استحاله شده است و مبدل به یک قاتل گشته است.
به همان اندازه که وجود اوباش ها و قاتلین سیاسی در عرصه ای سیاست بیانگراستبداد در جامعه است . به همان اندازه حضور قهرمان ها در جامعه نیز قصه از استبداد میکند . باز چرا ؟
برای اینکه در شرایط آزادی نه قاتلین سیاسی میتوانند سر بلند کنند و نه جامعه نیازمند قهرمان ها است.
در یک کلام میتوان گفت که در جوامع استبداد زده قهرمان ها و قاتلین سیاسی همواره در کنار هم زیسته اند و اما نا گفته نماند که با یک تفاوت کیفی :
قهرمان ها به خاطره می پیوندند و مبدل به اسطوره می شوند و قاتلین به قول والتر بنیامین به سنت « تداوم تاریخ » ايستاده اند - و تداوم تاریخ چیزی به جز از یاد گار قربانی انسان نمی تواند باشد.