ناتور رحمانی

 

(گمان مبر که به پايان رسيد کار مغان ---  هزار بادهء ناخورده در رگ تاک است)

(  اقبال  )

پيرامون شکست سکوت و اعدام مردی به بلندای کوه های ديار خون و خاکستر. مردی از استقامت مبارزه برای آزادی يار و ديار از چنگال انواع ستم و استبداد مزدوران و وطنفروشان . ( مجيد کلکانی )

 

اعتراف شکنجه گری بنام ( انجينر لطيف اسک ) حرف از بيداری وجدان خوابيدهء دارد که سکوت ديرپای ساليان را در گيجگاهء انديشمندان آزاديخواه چه آنطرف ديوار سنگ و آهن بوده اند چه اينطرف درآن روزگاران سياه . اندک آگاهی ميدهد  و جُسته گريخته دانستند که درآن شکنجه گاه و در سيطرهء دژخيمان بيگانه وخودی در تنگنای تيرهء اتاقک های نمور بر آن بزرگ مرد چه گذشت .

گرچه اين اعتراف در پيوند با سخنانی از ( ثريأ بهاء ) خانم صديق برادر ريس کشتارگاه ( خاد ) وقت کاستی ها و کتمان های دارد باز هم نويدی است که ممکن در آينده های نه چندان دور با در دست داشتن اين سرنخ هزارگره ( رفيق ) اسک و يا شکنجه گران ديگری وجدان شانرا اگر نمرده باشد بيدار بسازند و اين بيداد نامهء پردرد را پی گيرند . و بنويسند که درآنجا در آن دوزخ بدنام

( صدارت ) و درآن اتاقک های چهارگوش چه ظلم و ستمی بر بزرگ مردان وطنپرست وآزاديخواه رفت و سر با ارزش کی ها را ازتن عزيز شان جدا کردند ؟

قصه از نيمه شب های سياه و هراس انگيز کنند که چگونه دسته دسته عاشقان رهايی وطن را دسته کرده به پليگون ها بردند و به تيربستند ؟

بگويند که چگونه هرشب ستارهء از آسمان آرمان و انديشهء آزادی فرومی کشيدند و شب دگر با شرمساری مي ديدند که باز آسمان غمزده غرق ستاره است ؟

حرف از توطيه ها ، دسيسه ها و ترفند های بزنند که چگونه بنام های بی محتوای انقلاب کبيرثور ، مرحلهء نوين ، انقلاب برگشت ناپذير ، سوسياليزم علمی ، فيوداليزم ، اشرار ، اخوان الشياطين ، چپ افراطی و دههای دگر انسان کشتند ، خانه ويران کردند وقريه ها بخاک يکسان ساختند ؟

اعتراف کنند که مسوول سرنوشت پراز درد و سيه روزی هزارها بيوه ، يتيم ، معيوب ، بيسواد و مريض روانی کی يا کی ها استند ؟

شايد اين اعترافات بتواند اندکی وجدان معذب شانرا آرامش بخشيده و ختم کابوس شبانهء شان گردد . بااين اعترافات در پيشگاه ملت شايد بتوانند برای خود در بين خانواده  و در چشم اطفال خود اعتبار و حرمت کمايی نمايند و ....

مگر ( رفيق ) اسک بسيار زيرکانه خواسته از تنگناهء عذاب وجدانش بدرآيد . باخرده خرده اعترافی به نيت اين بوده تا هم لعل بدست آرد و هم دل يار را نرنجاند .

فکر ميکنم هيچ زندانی گرفتار آن سالها بخاطر نداشته باشد که شکنجه گران ( خاديست) خاطر کسی را خواسته باشند يا دور از مرام کاری و وظيفوی عطوفت و محبت نشان داده باشند زيرا آنها به آرمان انقلاب شان سوگند خورده بودند .  گذشته ازآن سخت تحت نظررياست خاد ومشاورين روس بودند ... شايد ( رفيق ) اسک از جنس ديگربوده  و ضرورت به اعمال فشار و شکنجه بالای زندانی را لازم نمی دانستند زيرا به ادعای خودشان روانشناس زبردست بوده اند و با کاويدن روان محبوس به مطب پی ميبردند و راز دل شان را ميخواندند ... او با صلاحيت دست داشته حتا در مقام اعتراض برآمده و با انتقاد ار وضع ناهنجار زندانی در اتاقک های که قصداً آنرا تانيمه پر آب ميکردند طوريکه نمد اهدايی ( رفيق اسک ) دران شناور ميشد ارباب يا آن مشاور روس را متوجه ساخته اند . زهی انسانيت ؟!

بگزريم . اماوقتی زندانی از آن اتافک که در بامش سرباز روس شبانه گيتار مينواخت و تار های اعصاب ضرب ديدهء محکوم را از هم می گسست برون آمده بديوارش اين نام را خوانده بود ( مجيد کلکانی ) که با خون و توسط سرانگشت نوشته شده بود . يعنی شکنجهء در کار نبوده ؟؟

نام حماسه آفرين پرافتخار در برگ برگ تاريخ مبارزه ميماند و شرم ابدی برجبين وجدان فروخته های بی وطن ....

ملت چشم برآن دارد تاشکنجه گران ديگری برخاسته از بستر وجدان خفته اعتراف نمايند که مبارزان وطنپرست و دوستداران آزادی ومردم را چگونه شکنجه کردند و به جوخهء اعدام سپردند ؟

مثل اين راد مردان بی بديل را : زنده ياد استاد مسجدی ، بشيربهمن ، عبدالاله رستاخيز ، الئه محمد ، حيدرلهيب ، داوودسرمد ، شيرعلم ، يونس زرياب ، انجينرويس ، انجينرلطيف محمودی ، وکيل محمودی ، دين محمد محمودی

ببرک محمودی ، و صدها فرزند صديق ديگر اين وطن را ....

آنها در آخرين لحظات حيات پربار شان شجاعانه می سرودند :

زخون خويش خط سرخ کشم بسوی شفق -----  چه خوش عاشقيی اين بود سرانجامم

تويی که پشت تو ميلرزد از تصور مرگ -----  منم  که  زنده گی  ديگريست اعدامم .  ( سرمد )