نويسنده: معراج اميری

فرياد بى آواى ناديا انجمن فرياد هزاران زن و دختر جوان جامعه ماست

 

بازهم دست بيدادگر سنتهاى قرون وسطائى جامعه ما حق زندگى كردن زنى جوانى را از او گرفت, جوانمرگى كه ً فرياد بى آواى ً او چيغ دردناكيست كه در گلوى هزاران زن جوان جامعه ما  به ناله هاى بيحاصل تبديل ميشوند , آنهم بخاطريكه مستقل از خواست شان زن آفريده شده اند, موجوديكه  در جامعه ما از تمام حقوق اجتماعى محروم بوده و فقط بايد دست به آن كاري بزند كه سنتها و ساختار هاى اجتماعى از قرنها  براى او تعيين كرده وً بگونه اي عنعنوى از نسل به نسل انتقال داده شده و باز توليد ميگرددً  زنان اجازه دارند فقط در همان محدوده, وظايف و نقش اجتماعى خود را انجام داده و نبايد فراتر از آن پا بگذارند, يعنى بايد زندانى چهار ديوار خانه باشند, توليد نسل نمايند و به امور خانواده و اطفال رسيدگى كنند, از خواسته هاى معقول و نامعقول خانواده و شوهر اطاعت نمايند و حتى در تربيه فرزندان خود هم نقش جانبى داشته باشند.

ناديا 25 ساله با مصيبت جنگ و مهاجرت و بعد سياسى استبداد اجتماعى در اشكال مختلف ً جهادي ً , ًآخندى ً و ًطالبى ً آشنايى داشت.  اما وقايع سالهاى بعد از 2001 عيسوى به شاعره نا مراد دريچه هاى از اميد باز نمود. اميدوار تحولات تازه, سقوط طالبان, حكومت جديد, قانون اساسى, درج تساوى حقوق زن و مرد در قانون اساسى. او بعد از اين همه سالهاى جنگ محروميت, استبداد و بى حقوقى منتظر ً گامهاى سبز باران است ً اما با تاسف كه او هنوز بسيار جوان بود و فرصت آنرا نيافته بود كه به عمق جامعه سنتگراى خود آشنا شده و به سخت جانى سنتها و عنعنات كهن جامعه خود آگاهى پيدا كند. عنعنات و سنتهاييكه در اختلاط با مذهب در اعماق جامعه نفوذ داشته و جدا از استبداد سياسى تمام ابعاد اجتماعى را در حيطه اي قدرت خود داشته و حتى فاميلش هم از اين امر مستثنا نيست.  او هنوز نميدانست كه با تغيير نظام سياسى در جامعه و يا با سيه كردن چند صفحه كاغذ بنام قانون اساسى و تساوي حقوق و آزادي بيان, نميتوان واقعيتهاي سرسخت اجتماعى را و بخصوص طرز تفكر انسانها را تغييرداد. تغيير و تحول تفكر انسان يك جامعه سنتى با وضع قوانين و مقرره ها از امروز تا فردا و يا گذشت دو سه سالى امريست محال و سالهاى درازي بكار است تا ذهنيت ها كه در فرآيند باز توليد ارزشها و سنتهاى كهن اجتماعى منجمدند دستخوش تحول تازه اى كردند. او نميدانست كه تدوين كنندگان و توشيح كنندگان اين قوانين يا اصلاً اعتقادى به اين ًورقپاره ً ها ندارند و يا آنكه تفكر شان چنان غرق منجلاب عنعنات و سنتهاى كهن است كه قادرنيستند پرچم سنت شكنى را عملاً حمل نمايند. آنها خود پرورده اين جامعه اند و سنتهاى كهن اجتماعى كه رنگ و بوى مذهبى نيز بدان افزون گرديده است, بر ذهنيت و تار پود زندگى آنها حاكميت دارد.  ًتجدد طلبى ً هاى آنها يا ناشى از فشاريست كه از خارج بر آنها تحميل ميشود و يا اينكه حفظ منافع بدست آورده آنها را مجبور به عقب نشينى هاى موقتى نموده و در فرصت هاى مناسب, همانند كه بودند و چماق  تكفير از زير قباى شان حواله كله اى كسانى ميشود كه بگونه اى دژ تحجر فكرى آنها را مورد حمله قرار بدهد.

 جامعه ما به نو آورى ضرورت دارد نتنها نو آورى مادى بلكه نو آورى معنوى. تفكر انسان اين مرز و بوم بايد دستخوش تحول شده و نوسازى گردد تا آنچه كه روى كاغذ بنام قانون, آزادى ديموكراسي, حقوق بشر و تساوى حقوق زن و مرد تحرير شده است, تحقق پيدا كند و اين فرآينديست دردناك و دراز مدت.  در جريان اين تحول جامعه ما مطمئاً كه مانند ناديا صدها قربانى ديگر از خود بجا خواهد گذاشت.

 گرچه در ظاهر اين دستان خون آلود شوهر نادياست كه غنچه اى حيات اورا پرپر كرد. اما مادرش كه خود زن است, پدرش, برادرش وساير اعضاى فاميلش در اين جنايت چه نقشى دارند ؟ آنهاييكه او را مجبور به ازدواج خلاف ميلش كردند. شوهرش كه بعنوان قاتل مجال زندگى كردن را از او گرفت و پدر مادريكه او را مجبور به ازدواج كردند خود هم قربانيان سنت و استبداد اجتماع خود اند. ناديا وقتى به عمق فاجعه پى ميبرد  كه در خانه شوهر است. و بگفته اى خودش درد هايش را نجوا ميكند:

         نيست شوقى كه زبان باز كنم,ازچه بخوانم ؟     منكه منفور زمانم, چه بخوانم چه نخوانم

        چه بگويم سخن از شهد, كه زهراست بكامم        واى از مشت ستمگر كه بكوبيده  دهانم

        نيست غمخوار مرا در همه دنيا كه بنازم             چه بگويم, چه بخندم, چه بميرم, چه بمانم

       من اين كنج اسارت, غم ناكامى و حسرت             كه عبث زاده ام و مهر ببايد بزبانم

       دانم اى دل كه بهاران بود و موسم عشرت            من پر بسته چه سازم كه پريدن نتوانم

       گرچه ديريست خموشم, نرود نغمه زيادم              زانكه هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم

       ياد آن روز گرامى كه قفس را بشگافم                  سر برون ارم از اين عزلت ومستانه بخوانم

      من نه آن بيد ضعيفم كه زهر باد نلرزم                  دخت افغانم و برجاست كه دايم به فغانم

 

 ناديا در منتهاى نا اميدى خود را منفور زمان ميداند و سخت احساس تنهايى مينمايد, اما باز هم اميدوار روزى بود كه  ًقفس بشگافد و مستانه بخواند ًو اين بيانگر خوشبينى او به آينده بود. اما چه عجب كه سنتهاى جامعه قابل افتخارش درخت زندگى اش از ريشه ميكند و اوآرزوى آزادى را با خود بخاك ميبرد.

 چرا بايد عمل فردى را كه مرتكب قتل شده و شايد هم مرتكب قتل عزيزترين كسش, ناشى از استبداد اجتماعى بدانيم, ميخواهيم عمل شنيع قتل را كه فردى به آن دست يازيده, تبرئه نماييم ؟ نه چنين نيست او بايد جزاى عملش را ببيند. اما شخصيت و ذهنيت او ساخته و پرداخته محيطيست كه او در آن تولد و بزرگ شده است . گرچه جامعه ما هميشه يك جامعه خشونتبار بود اما از سه دهه به اينطرف سرنوشت انسانهاى اين جامعه با جنگ, بحران و خشونت گره خورده و آنهم زير رهبرى سياسى تاريكترين اقشار اجتماعى. مسئوليت قتل ناديا و هزاران زن جوان و هم سرنوشت او تنها بدوش شوهرش فاميلش, سنتهاى اجتماعى و خشونتهاى جنگ نيست, بار اين مسئوليت را بايد هم آنهايى بدوش بكشند كه طى سالهاى متمادى با حمايت از ارتجاعيترين اقشار جامعه در باز توليد سنتهاى كهن اجتماعى نقش تعيين كننده داشته و تا امروز از آنها حمايت ميكنند. آنهاييكه فرياد هاى  شان در حمايت از حقوق بشر, ازادى و دموكراسى گوش فلك را كر كرده.  طفل 5 ساله اى آنروز مرد 35 ساله اى امروزيست. در قاموس تفكر چنين انسانيكه در طول حيات خود جز جنگ و خشونت و تعصب چيزى ديگرى نديده و نياموخته, مفاهيم بنام تسامح, گذشت ملايمت و تفاهم, وجود ندارد. اگر احياناً چنين خواسته هاى درشيوه تفكر او وجود داشته باشد, تا چه حدى مورد تاييد محيط ماحول اوست؟

براى اكثريت مردان جامعه ما زنان موجودات ناقص العقل, شهوتران و فاقد حاكميت بر نفس خود اند, پس بايد اين موجود ضربه پذير كه در مركز ً ناموس ً فاميل قرار دارد تحت مراقبت شديد مرد قرار داشته باشد. بجز در بخشهاى كوچك اجتماعى, خواست اكثريت جامعه ما در مورد زنان پابندى به سنتها, عنعنات و رسم و رواجهايست كه در ماهيت خود از طرز تفكرً بنيادگرايان اسلامى ً و ًطالبان ً فرق اساسى ندارد, با اين تفاوت كه بنياد گرايان آنرا به ايديولوژى سياسي تبديل كرده و با استفاده از آن ميخواهند يك ً نظم اجتماعى ً و  ًمشروعيت سياسى ً براى خود ايجاد نمايند و اكثريت مردم حتى روشنفكران بسته در زنجير هاى سنتهاى كهن جامعه, به افزار و وسايل ايجاد چنين ً نظم و مشروعيتى ً تبديل ميشوند. در تاريخ ده سال گذشته ما كمتر بخاطر داريم كه انسانهاى جامعه اى ما با زن ستيزى طالبان و بنيادگرايان اسلامى مخالفت كرده باشد.

حاكميت چنين فضايى در جامعه نتنها شوهر ناديا را در موقعيتى قرار ميدهد كه دست  بقتل همسرش بزند. بلكه هر روز زنى در هر گوشه اى از كشور ما به اشكال مختلف خموشانه به چنين سرنوشتى گرفتار است. اين شهرت ناديا بعنوان شاعره اى شناخته شده بود كه بعد از قتلش نامش را بر سر زبانها انداخت. اما آتش زدن دوزن ديگر بعد از قتل ناديا در شهر هرات فقط يك خبر بود.

ناديا در آغوش فاميل خود هرچه بود, ميتوانست باشد, اما حالا كه به ً ملكيت ً شوهر تبديل شده , بايد از او  اطاعت كند. ناديا شاعره بود, در محافل ادبى ظاهر ميشد, با شاعران و شاعره ها در رابطه قرار داشت و مطمئناً كه اشعارش داراى ابعاد گسترده بوده و ً عشق ً در شعرش جايگاه معينى داشته است. او  با كردار خود با شعر خود عصيانگرى بود كه بيك سلسله ميعار ها و سنتهاى  اجتماعي تا حدود معينى پشت كرده بود و حتى شايد فاميلش هم بخاطر همين اعمالش او را مجبور نموده باشد تا هر چه زودتر تن به ازدواج اجبارى بدهد و بار مسئوليت را در اين زمينه شوهرش بعهده بگيرد. مرديكه شريك زندگى آينده اوست در فضاى از خشونت و تعصب و پابند به سنتهاي اجتماعى بزرگ شده و محيط ماحولش نيز بر او فشار وارد ميكند, نميتواند زبان شعرى همسرش را تحمل كند, او نميخواهد كه او در محافلى تبارز كرده و اشعارش مورد تحسين مردان بيگانه قرار بگيرد ويا از دوستان خود بشنود :  ًخانمت چه زيبا اشعارى ً دارد. جامعه به او الهام ميكند ً اين بى ناموسيست ً او توان مقاومت را در خود نميبيند و تصميم ميگيرد  تا ً مهر بى ناموسى و بى غيرتيً را از پيشاني بزدايد و اين ماجرا را ختم كند. پس بايد اورا  ًاصلاح ً كند و وسيله اصلاح در يك جامعه خشونتبار آن هم در برابر موجود ً ناقص العقلى ً  استفاده از خشونت, قهر و ضرب و شتم است. كه بالاخره بمرگ ناديا مى انجامد.

 با تاسف بايد گفت كه اين پايان ماجرا نيست. جامعه ما تماشاچى چنين قتل ها بوده و در آينده بازهم خواهد بود. نسل جوان جامعه ما بايد راه دراز و پر مخاطره اى را براى رسيدن به آزادى كه يك مفهوم نسبى و داراى مراحل مختلف است, بپيمايد. تغيير موقف زنان در جامعه نميتواند تنها وابسته به دادن امتيازات قانونى از بالا باشد, بلكه راهيست طولانى كه فقط از طريق ايجاد يك حركت اجتماعى زنان از پايان امكان پذير است.

زنان افغان ناگزيراً بايد راه زنان جوامع ديگر را در احقاق حقوق خود طي نمايند. اين راه, راه مبارزه انفرادى نيست. زنان افغان بايد قدم در راه مبارزه متشكل و سازماندهى شده بگذارند و فقط از اين طريق است كه قادر خواهند شد, موقف اجتماعى خود را تثبيت نمايند.